اخرین نمازباحضورقلبی که شهیدامضای شهادت راگرفت
عرض سلام وادب واحترام خدمت پیشکسوتان جهادوشهادت ومردان مردروزهای سخت وبی ادعا
پیشکسوتان جهادوشهادت
بنده حقیرسراپاتقصیرکسی ودرجایگاهی نیستم که درمقابل شماعزیزان پیشکسوت بخام نقل خاطره ای داشته باشم به قول معروف درجمع عزیزانی چون شماخاطره گفتن به منزله زیره به کرمان بردن هست
من یه خاطره کوتاه خدمت سرورانم عرض می کنم وچنددقیقه ایی وقت عزیزان رامی گیرم
خاطره ای که میخام خدمت دوستانم عرض کنم مربوط به سال 63 درمنطقه طلائیه وهمکارعزیزمان شهیدگل قلایی هست روحش شاددرمنطقه طلائیه لشکریه خط پدافندی دراختیار داشت که قسمت وسیع ان حالت ابگرفتگی بود ظاهراًدشمن بعثی براجلوگیرازپیش روی نیروهای ما اون منطقه رابه اب بسته بودوازاین طرف هم نیروهای ما برااینکه اب بیش ازحدبه سمت ماپیش روی نکنه خاکریزی به ارتفاع دو سه مترایجاکرده بودوعملاً پشت این خاکریزبه یک دریاچه تبدیل شده بود ویک جاده ایی تقریباً به عرض چهار پنج متروبه ارتفاع یک مترازسطح اب ارتفاع داشت که یک سمت ان توخط پدافندی ماوسمت دیگرش به خط پدافندی عراقیها امتداد داشت ونیروهای دوطرف. هم عراقیها وهم ما دریک نقطه ایی به فاصله دویست مترازهم سنگرکمین داشتند ودرروزواقعا هیچ نیرویی ازدوطرف جرات بیرون امدن ازسنگررانداشتند وسنگرها ومحل استغرارنیروها به این صورت بودکه ازقایق پیاده می شدیم وبه سطح جاده می رفتیم وواردیک کانال بسیارباریک می شدم وپس ارطی طریق چندده متری واردسنگرهایی می شدیم که بیش ازیک متروسی چهل سانت ارتفاع بیشتر نداشت ونیروها همیشه درحالت نشسته ویا درازکش بودند وشیفت نیروهای این سنگرهای کمین فقط درتاریکی مطلق شب هردوسه روزی یک بارتعویض می شدند
ماکه جزء نیروهای یگان دریایی بودیم مسئولیت جابجایی نیروومهمات وموادغذایی رابه نوبت انجام می دادیم
من وتعدادی ازهمرزمان ازجمله شهیدگل قلایی ازیگان دریایی بودیم که انجام وظیفه می کردیم وتویه سنگری بودیم که ارتفاع خیلی کمی داشت ومجبوربودیم همیشه به حالت خمیده مثل حالت رکوواردوخارج بشیم شهیدگل قلایی ازاین بابت خیلی ناراحت بودومی گفت نمازهایی که تواین سنگرباارتفاع کم میخونم یعنی حالت رکوع وقیامم یکی هست به دلم نمی چسبه واقعاخیلی به نمازاول وقت اهمیت می دادندوباخضوع وتواضع مع الوصفی نماز میخوندند
یه روزبش گفتم شما که اینقدرحساسی بیائیدهمت کنید یه سنگرخودمون درست کنیم استقبال کردندوشهیدگل قلایی گفت من همه جوره هستم روزبعدرفت ازتدارکات تعدادی گونی گرفت اورد پرخاک کردیم وسقف اون سنگروبرداشتیم دوسه ردیف گونی چیدیم ویه سی چهل سانتی هم کف سنگرراگودکردیم وسقف شوپوشاندیم تامغرب سنگراماده شد اون شب نوبت ایشون بوکه نیروها راجابجا کنه نمازمغرب وعشاء راخوندندویادمه بایه حالت ابرازرضایت گفتن اخ ای حالا این شد نماز
ورفتندپای اسکله نیروهاروسوارکردندوحرکت کردندیه چهارصدپانصدمتری رابایدباموتورروشن منتها کم گازمی رفتیم وبعدموتورقایق راخاموش می کردیم وباپاروبه سمت نیروها که بانوربسیارضیف چراق قوه علامت به مامی دادندحرکت می کردیم وبه سنگربچها می رسیدیم خوب اونشب ایشون ازاسکله فاصله گرفتندوماهم به سنگربرگشتیم
معمولا رفت وبرگش یک ساعت ونیم تادوساعت طول می کشید ومامنتظربودیم وقتی تایم بااتمام رسیدوازشون خبری نشدهمه نگرانش شدیم وهرچه بابیسیم تماس می گرفتیم پاسخ درفات نکردیم اومدیم پای اسکله دیدم یه چندنفرهم ازبچه های گردان مضطرب کناراسکله ایستادندپرسوجوکردیم چه خبره چرابچه هانیومدند جواب شنیدیم که ظاهرا خمپاره به قایق اصابت کرده وبچه هاشهیدوزخمی شدندچنتا ازبچه هارفتن سراغشون وبعدازمدتی دیدیم اومدند بایه قایق لتوپاروچندنفرمجروح
امبولانس بهداری هماونجا اماده بودسوارامبولانس کردندومن هم درپشت امبولان نشستم ودرتاریکی شب به سمت بیمارستان صحرایی حرکت کردیم
متاسفانه راننده جاده راگم کرد هرچه می رفتیم ازبیمارستان خبری نبودتااینکه به یک دژبانی ارتش رسیدیم ایست دادندوراننده ایستادمن پیاده شدم گفتم مجروح داریم میخایم بریم بهداری راهوگم کردیم باادرستی که گرفتیم برگشتیم رفتتیم ورسیدیم به بهداری به محض رسیدن ما نیروهای امدادی اومدند ومجروحان رامنتقل کردندبه داخل درمانگاه ماهم همراهشون رفتیم داخل که متاسفانه شهیدگل قلایی به شهادت رسیده بودندوبقیه همکارانمون خداروشکراسیب جدی ندیده بودندمجروحان را نگه داشتندوما با دلی اکنده ازغم واندوه ازدست دادن همکارعزیزمون به سنگربرگشتیم واون شب همه دوستان تاصبح اشک می ریختندوگریه می کردن
بعدازشهات ایشون سنگراین شهیدموقعیت شهیدگل قلایی نام گرفت
شهیدگل قلایی خیلی ادم خوش مشرب وشوخ طبعی وباصفا یی بودندخوب ایشون آزری زبان بودندولهجه بسیارشیرینی هم داشتند ایشون یه کتابی ازکریمی داشت
لطیفه بودبه زبان ترکی خیلی بااین کتاب اونس داشتند
یادمو یکی ازشعرهای این کتاب ومی خوندوغش غش می خندید
شعراین بود
بیزیم