ریحانه 🌱
#پارت_15 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم اونموقع که اومده بودند خاستگاری هلیا خوب بودند . پسر
به قلم امیر گوشی ام را کنار گوشش گذاشت و مدتی بعد سمت کیف من رفت انرا روی تخت برگرداند ، شکلاتهای پوریا روی تخت ریخت امیر پوزخندی زد و گفت با پوریا میری ولنتاین بازی؟ بعد واسه ما ادا در میاری که دوسش نداری؟ بدنبال سکوت من گوشی ام را کنار گوشش گرفت و گفت الو نگاه چپ چپی به من انداخت و گفت این یکی کیه؟ بابا کنار امیر رفت و گفت بده گوشیشو سپس گوشی من را از امیر گرفت و گفت تو برو بیرون همین شما اینقدر بهش بها دادی که هر غلطی دلش بخواد میکنه امیر جان، تو برو بیرون بابا امیر اتاق مرا ترک کرد بابا گوشی ام را روی تخت گذاشت و گفت جریان چیه؟ جلوی بیمارستان که پنچر شدم یه نفر شب قبل تو اتوبان ماشینمو درست کرد بهم کارت مغازشو داده بود ،ظهر که امیر گوشیشو خاموش کرد بهش زنگ زدم اومد چرخهامو باد زد پسرهای اقای سلیمی زدند شیشه های ماشینمو شکستند اون اقا ماشینمو.برد درستش کرد و برام اورد چون من پیاده نمونم ماشین خودشو بهم داد چرا از غریبه ماشین گرفتی؟ چیکار میکردم به این امیری که الان داره سینشو چاک میده زنگ زدم با دوست دخترش دربند بود گوشیشو رو من خاموش کرد. امیر در را باز کرد و گفت دیشب که خودم ماشینتو بکسل کردم بردم باطری سازی بابا دست امیر را گرفت و گفت بیا بریم بیرون اخه داره دروغ میگه دروغ نمیگم امیر، قبلش ماشین تو اتوبان خراب شده بود اون اقا برام درستش کرد. بعد دوباره هم خراب شد اره؟ اره بخدا بابا دست امیر را گرفت از اتاق خارج کردو گفت بیا بریم بابا بریم؟ ازش پرسیدی از ظهر تا حالا کدوم گوری بوده؟ همه ساکت بودیم. امیر ادامه داد جواب تلفن من رو هم نداد سپس رو به من ادامه داد تو از فردا حق نداری پاتو از در خونه بیرون بگذاری . مصمم گفتم به تو ربطی نداره یک گام به سمت من امد و گفت به من مربوطه عاطفه. به خدا قسم اگر از خونه بیرون بری بلایی به سرت میارم.... بابا ارام رو به امیر گفت ولش کن ولش کردیم که هر غلطی دلش بخواد داره میکنه سپس از اتاق من خارج شد بابا مکثی کردو ارام گفت حرف امیر و گوش کن بابا، برادر بزرگته. بیرون رفتن و نرفتن من به اون ربطی نداره بابا حالا یه فردارو به حرفش گوش کن. اروم که شد برو سپس از اتاق من خارج شد مامان گفت چی شده؟ هیچی مامان ولم کن سپس روی تخت نشستم و گفتم خودش علنی دوست دختر داره هیچ کس هیچی بهش نمیگه ، بعد من باید بابت کمک یه نفر بهم باز خواست بشم. خوب چشمت کور تو منو گوشه خیابون نمیگذاشتی و خودت میومدی کمک. مامان تچی کردو از اتاق خارج شد در اتاقم را قفل کردم و برای گوشی ام رمز گذاشتم . سپس برای مرتضی نوشتم اون که بهتون زنگ زد برادرم بود خواهش میکنم اگر بهتون زنگ زد جوابشو ندید بلافاصله نوشت چی شده؟ براتون توضیح میدم فقط الان ممکنه بهتون زنگ بزنه خواهش میکنم جواب ندید بهش. چشم. چت های مرتضی را پاک کردم و دراز کشیدم. دستگیره در بالا و پایین شدو صدای امیر امد درو چرا قفل کردی؟ برخاستم گوشی ام را سایلنت کردم و زیر تخت انداختم و در را گشودم با اخم گفت در چرا قفله؟ امیر میفهمی من یه خانومم تو یه دفعه درو بی مهابا باز میکنی و میای تو. به تمسخر گفت مثلا خانوم، داری چیکار میکنی که من نباید ببینم. خیلی نفهمی سپس وارد اتاق شدم ، امیر گفت بیا شام بخور صبح روز بعد اماده شدم که طبق روال هر روز به شرکت بروم که صدای بابا متوقفم کرد . از اتاق خوابشان خارج شدو گفت کجا به سمت او چرخیدم وگفتم شرکت نمیخواد بری چرا؟ اقای سلیمی مرده، پسرهاش رفتن شرکت و ریختن بهم. امیر هم نرفته خونه س https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺