ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_53 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم غر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ سوار ماشینش شدم ضبطش را روشن کرد و راه افتاد ، گوش به اهنگ سپردم . اهنگ گلی بود همیشه عمه برایم این اهنگ را میگذاشت یاد عمه افتادم و دوباره بغض کردم به سختی جلوی چشمهایم را گرفتم که فرهاد گفت _چته تو؟ در پی سکوت من گفت _چرا بغض میکنی؟ لبخند زورکی زدم فرهاد پوزخندی زدو گفت _چرا جواب منو نمیدی؟ از حرفها و کاراش عصبی بودم با حالت کلافگی گفتم _میبینی که جواب نمیدم با من حرف نزن فرهاد قیافه اش متعجب شدو گفت _ زبون درازی نکن ها، تو اینه قیافتو دیدی؟ این کتک ها که خوردی،الانم سرو صورتت اینطوریه واسه سرخود بازیت و زبون درازیته اینطوری با من حرف بزنی خودت میدونی چی میشه.حالا مثل بچه ادم بگو چه مرگت شد بغض کردی؟ _یاد عمه م افتادم. فرهاد سکوت کرد مقابل یک پاساژ ایستادو گفت _پیاده شو چند تا لباس برات بخرم من لباس نمیخوام _کلا باید کتک بخوری تا حرف گوش کنی؟ _من لباس دارم یدونه این که تنمه، یدونه هم خودم تنم بود اومدم . _اون مانتوت که بدرد همون دهتون میخوره اینم مناسب نیست پیاده شو خودش پیاده شدو منم بدنبال او پیاده شدم و وارد یک فروشگاه شدیم ارام گفت _خودت انتخاب کن _شما ببین کدوم مناسبه و کدوم بدرد شهر میخوره همونو بخر فرهاد چشم غره ایی به من رفت و گفت _زبون درازی کن، بزار برسیم خونه حالتو اساسی جا میارم . یک مانتو سورمه ایی انتخاب کردو گفت _برو اینو بپوش ببینم چطوریه مانتو را پوشیدم در اتاق پرو را باز کردم فرهاد سراپایم را ورانداز کردو گفت _خوبه؟ _نمیدونم هرطور شما میدونی _به نظر خودت خوبه؟ در پی سکوت من چشم غره سنگینی بهم رفت و گفت _ لال مونی نگیر دارم باهات حرف میزنم ، خوبه؟ سرم را به نشانه تایید تکان دادم فرهاد پوفی کردوبا تهدید گفت _درستت میکنم، امشب بلایی به سرت در میارم که وقتی باهات حرف میزنم عین مونگولا منو نگاه نکنی، بزار برسیم خونه ادمت میکنم من دارم ملاحظه تورو میکنم نمیخوام بزنمت که کبودیات خوب شه، قیافت مثل ادم شه، تو داری سو استفاده میکنی و منو حرص میدی اره؟ برو درش بیار از تهدیدش ترسیدم و با خودم گفتم خدا بدادم برسه مانتویم را در اوردم و از اتاق پرو خارج شدم فرهاد از شدت عصبانیت سیاه شده بود.نگاهش تنم را لرزاند چند مانتوی دیگر هم به همان سایز برایم برداشت و از فروشنده خواست شال و شلوارش راهم برایمان بگذارد کنارش ایستادم و با خودم گفتم یعنی از اینجا منو میبره خونه نیمه نگاهی به او انداختم سرش را چرخاند و گفت _چه مرگته _ببخشید _تا گیر،میفتی همینو میگی اره؟ اب دهانم را قورت دادم از سکوت خودم میترسیدم به دنبال حرف میگشتم فرهاد دوباره تکرار کرد _ باز لال شدی؟ _خوب چی بگم؟ _بخوای حرف بزنی بلدی چی بگی ،خوب تیکه می اندازی ،خوب کنایه میزنی، من که سوال میپرسم لال میشی؟نه فهمیدی چطوری میشه منو حرص داد. _من نمیخوام شمارو حرص بدم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁