🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_58
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️
#فریده_علیکرم
فرهاد سرش را پایین انداختو گفت
_میشه خواهش کنم به من نگی اقا فرهاد ؟
_اینطوری راحتم
_من راحت نیستم
_دیگه چقدر میخوای با من راحت باشی؟ گفتید اینجا قانون داره ، گفتید مخفی کاری نکن ، کارهای خونه رو انجام بده،موهاتو بپوشون و قبول کن زن منی
من همه رو گفتم چشم الان دنبال چقد راحتی هستی؟ دیگه چیکار کنم ؟ هرچی شمابخوای میپوشم و هرچی بگی اطاعت میکنم
فرهاد اهی کشیدو گفت
_میشه کارهای گذشته منو ببخشی؟
قاطعانه گفتم
_ من همه اون خاطراتو فراموش کردم .بهشون فکر نمیکنم
_نمیبخشی؟
_نه
_چیکارکنم تا از من راضی بشی
اشک از چشمانم مانند سیل جاری شد فرهاد برخاست نزدیکم نشست سرم را در اغوشش گرفت و گفت
_ معذرت میخوام خانمی منو ببخش
سپس با بغض ادامه داد
_بخدا اصلا نفهمیدم اونروز چی شد.من خیلی مست بودم ، دیگه هم که مشروب نخوردم بخاطر تو
_اونروز مست بودی نفهمیدی بعدش که همش منو میزدی هم مست بودی؟
فرهاد فکری کردو گفت
_معذرت میخوام
خودم را از اغوشش بیرون کشیدم اشکهایم را پاک کردم فرهاد دستم را گرفت و گفت
_خوب من یه اشتباهی در گذشته کردم الان چیکار کنم که تو از من راضی باشی؟
دستم را ارام از دستش کشیدم وگفتم
_هیچی ولش کن
_خوب حرف بزن دیگه
بغضم را قورت دادم و گفتم
_من یه ادم بی کس و کارم ، اگر شماهم منو از اینجا بیرون کنی من جایی ندارم که برم.
_عسل تو زن منی ، یه مرد هیچ وقت زنشو بیرون نمیکنه.
_من زن تو نیستم، اون یه صیغه محرمیت یک ساله س که الان یه ماهش رفته.
سپس با استرس به چشمان فرهاد نگاه کردم و ادامه دادم
_بقیشم تموم میشه، اونوقت من باید برم خونه عمه کتی اره؟
_نه ، من نمیزارم تو جایی بری ، تو همینجا میمونی کنار خودم
مکثی کردو گفت
_تو خیلی خوبی، من ......
فرهاد لبش را گزید سپس سرش را جلو اورد پیشانی ام را بوسید و ارام گفت
_من دوست دارم.
تمام بدنم داغ شد احساس کردم حرارت از گونه هایم بیرون میزند سرم را پایین انداختم
فرهاد موی بافته شده ام را از پشت کمرم گرفت ان را جلو اوردو گفت
_اگر اینکه محرمیتمون صیغه است ناراحتی خوب عقد میکنیم
هردو ساکت ماندیم فرهاد گفت
_تو شناسنامه ت کجاست؟
_خونه عمه م
فرهاد به فکر فرو رفت من با امیدواری گفتم
_میریم میاریم؟
_اره شبونه بریم کسی نبینمون
_چرا؟
_دوست ندارم اونجا با کسی روبرو شم
سپس دستم راگرفت وامیدوارانه گفت _برات عروسی میگیرم ،ماه عسل میبرمت. مکثی کرد و گفت
_دوست داری؟
_هرچی شمابگی
فرهاد عکس ها را از روی میز جمع کرد سپس همه را پاره کردو گفت
_ستاره تو این یک ماه همش به من زنگ میزنه، میاد سر راهم ، این عکس ها هم کار خودشه ، میخواد زندگیمونو خراب کنه،عسل بخدا دروغه. این عکس ها با یه برنامه کامپیوتری درست میشه.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁