🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_105
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️
#فریده_علیکرم
از من گذشت و به طرف کاناپه ها رفت. سرجایش پشت به من نشست. به دیوار تکیه کردم. از زور استرس دل پیچه گرفته بودم. خم شدم و شکمم را در دستم فشردم.
فرهاد سیگاری روشن کردو در همان حالت گفت
_دوست داری باشهرام شام بریم بیرون؟
مثل بهت زده ها به او نگاه میکردم و انگار لال بودم.
به طرفم چرخید و گفت
با تو بودم ها
_نه امرو زود بیدار شدم، فردا هم باید زود بیدار شم ، میترسم سرکلاس خوابم بگیره
صبح شد فرهاد مرا مقابل دانشگاه پیاده کرد و رفت کلاس اولم برگزار شد تصمیم داشتم بیشتر به حرفهای فرهاد گوش بدهم. سر کلاس دوم موناهم امد گرم به سمتم امدو گفت
_سلام
ناخواسته لبخند زدم وگفتم
_سلام خوبی؟
_ممنون ، دیروز شوهرتو دیدم،چقدر خوشتیپه، عجب ماشینی داشت ، چیکاره س
_کارخونه داره
_بابا شانست تو حلقم
خندیدم مونا گفت
_گلی جون من، اینو از کجا گیرش اوردی؟
_من اونو گیر نیاوردم ،اون منو گیر اورد
_یعنی عاشقت بوده
برای فرار از سوالات مونا سر تایید تکان دادم مونا گفت
_منم تورو دیدم عاشقت شدم.
ازحرف مونا خندیدم استاد امدو کلاس شروع شد همین که ساعت پایان کلاس شد هنوز حرف استاد تمام نشده بود که گوشی من زنگ خورد کل کلاس به سمتم چرخیدند گوشی را سایلنت کردم استاد در حالی که وسایلش راجمع میکرد گفت
_گوشیاتون باید سرکلاس سایلنت باشه، شما خانم اسمتون چیه
با شرمندگی گفتم
_شهسواری هستم
استاد از کلاس خارج شد همهمه افتاد و بچه ها مشغول رفتن شدند دوباره گوشی ام زنگ خورد صفحه را لمس کردم وگفتم
_الو
_چرا جواب ندادی؟
_فرهاد استاد داشت هنوز درس میداد تو زنگ زدی، به من تذکر داد که چرا گوشیم سایلنت نبوده
_ من روی ساعت بهت زنگ زدم
_ولی استاد روی ساعت کلاس و تعطیل نکرد
_خیلی خوب کاری نداری؟
_نه
ارتباط را قطع کرد
مونا گفت
_بریم یه چیزی بخوریم؟
دوباره کارتم را فراموش کرده بودم و به شدت گرسنه بودم. اما هر طور شده خودم را کنترل کردم و گفتم
_نه من چیزی نمیخورم
_چرا؟ ضعف نکردی؟
_نه سیرم
_ساعت دوازده و نیمه ، کلاس بعدیمون سه تموم میشه
.
_ممنون من گرسنه نیستم ،
مونا رفت و با دو ساندویچ امد و گفت
_بیا عزیزم
_ممنون چرا زحمت میکشی
ساندویچ را با اشتها خوردم، مونا به سالن رفت و سپس برگست و گفت
استاد نیومده ، کلاس برگزار نمیشه
_پاشو بریم تو حیاط
به مونا خیره ماندم یاد اوری استرس دیروز و ترس از فرهاد باعث شد نیز بگویم.
نه من باید برم خونه م
سپس گوشی را در اوردم شماره فرهاد را گرفتم بلافاصله گفت
_الو
_سلام
_چیشده؟ چرا سر کلاس نیستی؟
فرهاد جان کلاسمون تشکیل نشده
_چرا
_استاد نیومده
_الان میام دنبالت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁