#پارت_41
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم
#فریده_علیکرم
سلام، نمیدونم گوشی دست خودته یا امیر، اینکه به حرفت گوش ندادم و اون کارو کردم واسه خودم دلیل داشتم ، اما باور کن اصلا دلم نمیخواست باعث رنجش خاطر تو بشم، من تورو دوست دارم، تو همه زندگی منی ، هیچ چیزی واسه من ارزش اینو نداره که تو بخوای ناراحت بشی.
من قول میدم فردا اول صبح اون کاری که گفتی و انجام بدم.
پیام پوریا را پاک کردم نگاهم در نگاه امیر متلاقی شد. ناخواسته صفحه گوشی ام را قفل کردم و کنار گذاشتم.
زیبا یکبار دیگر برایمان چای ریخت. امیر ارام رو به او گفت
الان با من قهری؟
زیبا اهی کشیدو گفت
قهرو اشتی من بدرد رابطمون نمیخوره، من باید یه تجدید نظر روی تو انجام بدم.
حتی اگر قول بدم دیگه تکرار نشه.
ناخواسته نیشم تا بنا گوشم باز شد، واسه من خوب قلدری حقته که الان به التماس بیفتی
نگاهی به من انداخت، ناخواسته نیشم را بستم، چشمانش را ریز کرد و برای من سر تهدید تکان داد و گفت
پاشید بریم.
برخاستم و کفش هایم را پوشیدم چند گام از انها فاصله گرفتم امیر را میدیدم که چطور قصد دلجویی از زیبا را دارد.
سمت ماشین رفتیم. زیبا رو به من گفت
عاطفه جون تو بشین جلو
در عقب را باز کردم وگفتم
من اونجا راحت ترم.
زیبا هم کنارم نشست امیر پشت فرمان نشست و گفت
من رانندتونم ؟ چرا هردوتون رفتید پشت؟
سپس ماشین را روشن کرد زیبا را مقابل خانه شان پیاده نمودیم.
بلافاصله بعد از رفتن او امیر گفت
چی به زیبا میگفتی که اینطوری بهم ریخت؟
چشمانم را گرد کردم وگفتم
من؟
بله تو ، میدیمت از دور داشتی در گوشش ضرت و پرت میکردی
بی خود تقصیر من ننداز ، رفتی مشروب خوردی اونم فهمید ناراحت شد.
امیر سکوت کرد و من ادامه دادم
زیبا رو برای چی میخوای بگیری؟ تو اونی نیستی که زیبا میخواد. کلی پول خرج میکنی میری میگیریش یه مدت بعد هم میره دادگاه طلاق میخواد باید مهریشم بدی.
نه، من زیبا رو دوسش دارم
اگردوسش داری پس بشو اون چیزی که اون.میخواد.
به خانه رفتیم ، امیر به اتاقش رفت و در رابست. گوشی ام را روی عسلی نهادم و با احتیاط گوشی مرتضی را در اوردم. برایم چند پیام عاشقانه فرستاده بود.
پیامهایش را خواندم و نوشتم
بابت گوشی ممنون، امیر گوشیمو بهم داد.
بلافاصله نوشت
با گوشی خودت به من پی ام نده.
نوشتم
تو چقدر انلاینی، من هر موقع پیام میدم بیداری ها
ایموجی خنده فرستادو نوشت
چشمم به گوشی خشک شده چند ساعته منتظرم.
ببخشید دیگه، شرایطم جور نبود. راستی چرا باگوشی خودم پی ام ندم؟
یه وقت هکت کرده باشه پیامهات میره مال اون
برایش ایموجی ترس فرستادم . و بلافاصله نوشتم
اتاقش رو بروی اتاق منه. کلید اتاق منو برداشته استرس دارم یه وقت بیاد سراغم.
باشه عزیزم، برو بخواب خودتو تو دردسر ننداز.
شب بخیر
پیامهارا پاک نمودم و گوشی را زیر کمد مخفی نمودم.
روی تختم دراز کشیدم پوریا بازهم پیام داده بود.
عاطی جونم ، بیداری؟
اخم هایم در هم رفت، چرا دست از سرمن برنمیداره.
دوباره نوشت
پیامم و سین میکنی اما جواب نمیدی، امیر بهم گفت گوشیت دست خودته. من که گفتم همین صبح کاری که گفتی و انجام میدم.
گوشی م را قفل نمودم و خوابیدم.
ساعت هول و هوش ده صبح بود باصدای بابا بیدار شدم. پشت در اتاق امیر بود.
بلند شو دیگه، لنگ ظهر شد، شرکت و ولش کردی به حال خودش گرفتی خوابیدی؟
در اتاقم را باز کردم وگفتم
سلام
رو به من ادامه داد
از صبح تا حالا ده بار از بانک زنگ زدند میگن یکی از بچه هاتو بفرست.
اشاره ایی به امیر کردم وگفتم
من که زندان خانگی م فعلا ، بیدارش کن بره دیگه.
بابا با کلافگی گفت
امیر، اگر خودت نمیری لااقل بگذار عاطفه بره. شب ها تا دیر وقت بیرونی ، اون کوفتی روهم میخوری معلومه صبح کاسب نیستی، عاطفه هر روز هشت صبح شرکت بود.
امیر سرجایش نشست و گفت
ای وای، دارایی هم باید برم.
بلند شو دیگه بابا. هم دارایی هم بانک، وقت نمیشه که
امیر از اتاقش خارج شدو گفت
عرفان شرکته؟
بابا باجدیت گفت
نخیر، عرفان از تو بدتره فقط خانم رضایی شرکته.
امیر رو به من گفت
حاضر شو برو بانک کارها رو درست کن، منم میرم دارایی.
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان
#عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺