در این راه تاریک بی انتها
به یک ماه تابان رسد منتها
وظاهر پر از عشق و زیبایی است
به بطنش نهفته در اژدها
کمی ترس دارد، کمی لذت است
به مثل همین زندگیِ رها
گمان میکنم من که تنها شدم
میان شب و بین کفتار ها
ز غم پر شده غصه ی زندگی
فزون میشود لشکر درد ها
از این غصه ها استخوانم شکست
بر این درد ها من چه دادم بها؟!
بهایش گذشتن پر از درد بود
جوانی ز کف رفت بس بی بها
و افسوس بگذشته آن روز ها
به این زندگی عمر شد خون بها
🍃صبرا