دختری هستم بیست و چهارساله. از بچگی با دو تا برادرام کنار نامادری مهربونم بزرگ‌شدم.‌ بهم گفته بودن مادرت مرده و پدرم‌ با زنش شرط کرده بود که نباید بچه دار بشه و تمام وقتش رو باید صرف بچه هاش بکنه‌ نامادریم هم پذیرفته بود.‌تا اینکه یه روز تو چهارده سالگی عمه‌‌ی پیرم که حال خوبی نداشت بهم گفت مادرت زنده‌ست و آدرسی بهم داد https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966.