📖
#رمان_مسیحا✨
8️⃣2️⃣قسمت بیست و هشتم🌸
حورا:
ملینا سرش را جلو آورد و گفت:
«اون پیرزنه رو ببین چقدر خپله فکرکنم باید تا ایستگاه آخر قِلِش بدیم... »
بی توجه به او کتاب را بالاتر گرفتم. ملینا روی صندلی نشست و معترضانه زیر لب گفت: «نوچ این یه چیزیش شده اصلا شبیه همیشه نیست. »
همانطور که خیره صفحات کتاب بودم، از ذهن گذراندم:
«یه نظامی احتمالا باید شکست دشمنو درنظر بگیره...اگه یه فرمانده نبود اگه یه معلم بود فقط مردم روستا رو درنظر میگرفت... ولی خب اون گروهک حتما اسلحه داشتن پس خودشونم یه جور تهدید برای مردم روستا به حساب میان...اگه هم یه فرمانده باشی هم یه معلم تو اون شرایط چیکار میکنی؟»
چشمانم به دنبال جواب لابه لای سطرهای کاغذ دویدند:
*برادر بروجردی میگم تو این خونه ها ضد انقلاب سنگر گرفته اون وقت شما میگید نکوبیم؟
+نه ما همچین حقی نداریم. ما برای آباد کردن اومدیم اینجا نه خراب کردن.
*فرمانده ما با هزار مکافات خودمونو اینجا رسوندیم و این آرایشو به نیروهامون دادیم از صبح فقط
همین چهار قدمو تونستیم بیاییم جلو...
+به هرحال دستور بدین کسی شلیک نکنه.
محمد رفت طرف روستا: من هیچ سلاحی همراهم نیست. فقط میخوام دو کلمه باهاتون صحبت کنم.
خطاب به پیرمردی که به نظرش بزرگ روستا آمد، گفت:
+ سلام پدر جان
-سلام خوش آمدید بفرمایید.
+شما باید بزرگ روستا باشید.
-درخدمت شماییم.
+ما شرمنده شماییم. ما رو برادر خودتون بدونید. ما برای خدمت به شما اینجا اومدیم. کاش ضدانقلاب
اجازه میداد تا پول و امکانات این لشکر کشی صرف ساختن مدرسه، درمانگاه و کارخونه بشه.این انقلاب مال شماست...بیایید دست تو دست هم بدیم و این روستاها رو آباد کنیم. ما طالب برادرکشی نیستیم.
-خداخیرت بده جوان، خدا خیرت بده. حرف دلمان را زدی.
+شما بزرگ این روستایید از این مردم بخوایین که برن بالا کنار نیروهای ما تا در امان باشن. ما وظیفه داریم این چندتا ضد انقلاب رو دستگیر کنیم اما نمی خواییم به هیچ کدوم از شما آسیب برسه.
-به روی چشم. باشه، باشه، همین کاره میکنیم.
+خیلی ممنون
مردم که به طرف خادمین خود حرکت کردند ناگاه صدای یکی از تروریست ها به گوش رسید:
«صبرکن ما خودمانه تسلیم میکنیم.»
"چه مرد عجیبی! "
این را به زبان آوردم. از توانایی اش در ترکیب نوازش کلمات با مردم و ابراز
قدرت نظامی با دشمن، در حیرت بودم، طوریکه بی گناهی آسیب نبیند و گناهکاری نگریزد. هرچه می گذشت بیشتر می خواستم بدانم این مسیح کیست؟ "مسیح کردستان" با خودش فکر کرد انسانهایی که کارهای بزرگ می کنند باید گذشته متمایزی داشته باشند. گذشته ای که ثابت کند نسبت به دیگران بی تفاوت نبوده اند.
✍🏻به قلم: سین کاف غفاری
📝ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی
#بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•