پسر بی بند و باری بودم که نه به خدا پیغمبر اعتقادی داشتم و نه احترام پدر و مادرمو نگه میداشتم حتی بعضی روز ها میرسید که پدر و مادرم رو هم کتک میزدم شب عاشورا که رسید من حوصلم سر رفت و به هر کودوم از رفیقام زنگ زدم گفتم بریم بیرون و عشق و حال هیچ کودوم قبول نکردن و جور نشد شب شد و کل خونواده رفتن هیئت،تک و تنها مونده بودم تو خونه که گفتم برم چرخی بزنم وسط راه یه دختر چادری خیلی خوشگل رو دیدم که داشت میرفت سمت مسجد ماشینو جلوش نگه داشتم و به زور سوار ماشینش کردم دختره عین بید داشت میلرزید از ترس منم زده بودم سیم آخر ماشین رو بردم یه جای تاریک و خلوت و نگه داشتم و از وجودش لبریز شور و شوق بودم بهش نزدیک شدم و...😱🔥 https://eitaa.com/joinchat/857276829Cbc06131f03 دختره‌داشت‌می‌رفت‌هیئت‌پسرِدزدیدش و ...😭😱♨️👆