روزی هارون رشید تصمیم میگیرد تا در بین مردم شهر خود مسابقه ای به نام هرکس بزرگترین دروغ را برای من بگوید دخترم را به او خواهم داد.
روز اول چند نفر پیش او می آیند وهرکس دروغی میگوید :
یکی میگوید :(من کره زمین را روی دست هایم چرخانده ام )
نفر دیگر میگوید :(من در یک راه که راهزن داشت همه را کشتم و بقیه رو نجات دادم )
هارون رشید میگوید همه راست است و دروغی در سخنان نیست
روز پنجم به پادشاه خبر آوردند وگفتند بهلول میگوید بزرگترین دروغ را برای پادشاه اورده ام اما دروغ نمی توانداز در ورودی شهر داخل شود باید به بیرون شهر بیایید
هارون گفت باشد قبول است
وقتی به بیرون رسیدند
بهلول گفت این سبد بزرگ دروغ من است
هارون گفت دروغت را برایمان بگو:
بهلول گفت:
پدر شما در زمانی که این قصر را ساخت از پدر من 10000 سکه طلا گرفت وگفت بعدا سکه ها را از پسرم بگیرید. هارون گفت این دروغ است بهلول گفت پس باید دخترت را به ازدواج من دراوری
هارون گفت نه این سخن راست بود بهلول گفت پس باید سکه های من را بدهید!
😁😁😁
💐|مدرسه علمیه خاتم الانبیاء (ص) سنندج
💐|پایگاه مقاومت بسیج طلبه شهید علیرضا عسگری
╭─┅─•🍃💐🍃•─┅─╮
➯
eitaa.com/reza313me
╰─┅─•🍃💐🍃•─┅─╯