در روضهی کافی مینویسد :
روزی سلمان فارسی در مسجد پیغمبرص نشسته بود . عدهای از اصحاب نیز حاضر بودند . سخن از اصل و نسب به میان آمد . هرکسی دربارهی اصل و نسب خود چیزی میگفت و آن را بالا میبرد . نوبت به سلمان رسید . به او گفتند : تو از اصل و نسب خودت بگو . این مرد فرزانه تعلیم دیده و تربيت شده اسلامی به جای اینکه از اصل و نسب و افتخارات نژادی سخن به میان آورد ، گفت :
من نامم سلمان است و فرزند یکی از بندگان خدا هستم ، گمراه بودم و خداوند به وسیله محمدص مرا راهنمایی کرد ، فقیر بودم و خداوند به وسیله محمدص مرا بینیاز کرد ، برده بودم و خداوند به وسیله محمدص مرا آزاد کرد . این است اصل و نسب و حسبِ من .
منبع : خدمات متقابل اسلام و ایران 🌿
https://eitaa.com/rezavavsary