حسن روحانی رئیس جمهور اسبق در بخشی از خاطراتش که شنبه در سایت شخصی اش منتشر کرده نوشته گرم خواب بودم هنوز به سحر ساعتی مانده بود خواب میدیدم دو بال داشتم آماده پرواز بودم سیدی را دیدم سید محمد خاتمی... محزون بود و در خود فرو رفته خواستم سر صحبت را باز کنم تا او را از حزن بیرون آورم بگذارید شما را ببرم به بالا به آسمان با بال چپم هر دو دستم به بال بدل شده بود آقای خاتمی را زیر بالم گرفتم و او را بردم به بالا به آسمان به باغی از گلهای رنگارنگ و بسیار در افق سید از حزن بیرون آمد او را از آسمان به سرزمینی پر از گل بازگرداندم؛ سپس به سمت مسجدی روانه شدم. در ورودی مسجد ملخهای زیادی را دیدم با بالم آنها را راندم. پیرمردی به من گفت حیف نیست از این بال برای دور کردن ملخ ها استفاده میکنی رهایشان کن از خواب پریدم سحر شده بود و هوا هنوز گرگ و میش بود. شاید تا زمان نماز صبح هم هنوز فرصتی باقی مانده بود دقیق به یاد ندارم اما دی ماه ۱۳۹۱ بود. @rezvanrazave