إلهی هَبْ لى قَلْباً یُدْنیهِ مِنْکَ شَوْقُهُ خدایا دلى به من بده که اشتیاقش به تو موجب نزدیکی‌اش به تو گردد : شوق در مقامي مطرح مي شود كه انسان اجمالا به يك حقيقتي رسيده و مي خواهد تفصيلا به آن برسد پس در اين فراز انسان چيزي را مي خواهد كه هنوز بدست نياورده و چون آن چيز بي نهايت است هر چقدر هم تلاش كند به كنه آن راه نمي يابد خدايا دلي عطا كن كه مشتاق لقاء و معرفت و حضور باشد. گاهي انسان دل مشتاق دارد اما مشتاق حق نيست و مشتاق رسيدن به امور دنيوي است و اشتياق او خط پايان دارد اما ما اين دو امر را نمي خواهيم بلكه اشتياق به حق كه بي نهايت است ، مي خواهيم دلي كه با اشتياق، قرب بيشتري نصيبش شود. ملائكه عشق دارند اما شوق ندارند، انسان هم عشق دارد و هم شوق و اين شوق عامل ارتقاء اوست . جبرئيل از ابتدا ملك بود و تا آخر هم ملك است و درجه اش بالا نمي رود چون شوقي ندارد اما انسان بدليل شوق زحماتي متحمل مي شود و ارتقاء درجه پيدا مي کند. @rkhanjani