میگه پیغمبراکرم صلوات الله علیه فرمود: سبحان الله! علی جان نفرینشون کن. عرض کردم یا رسول الله نفرین میکنم خدا منو ازشون بگیره یکی مثل خودشونو بر خودشون مسلط کنه..
میگه بعد پیغمبر فرمود:علی دیگه چیزی نمونده عزیزم.. امشب تا صبح میگفت سی ساله غصه میکشم. سی ساله حرفمو دارم به چاه میزنم، دیگه بسه، دیگه خسته شدم دیگه از زندگی بدون زهرا خسته شدم...
امشب تا نزدیک سحر شد..صبح از منزل خارج شد وارد مسجد شد. صدا می زد «الصلاة الصلاة»همه رو بیدار کرد به اون نانجیبم رسید زد به پاش بلند شو نمازتو بخون، میگن مولا آرام آرام وارد مأذنه شد قدم رو این پله های مأذنه ی مسجد کوفه میذاشت صدا میزد: الله اکبر الحمدلله رب العالمین ،سبحان الله..سیاهی شب، زینب تو خونه، کلثوم تو خونه، یهو دیدن صدای اذان علی از مسجد بلندشد، الله اکبرالله اکبر...اشهدان لا اله الاالله..اشهدان محمد رسول الله...