مثل همه خانه هایی که رفتیم، کلی بنر تسلیت دم در زده بودند. چند نفر به استقبال ما آمدند جوان و پیرشان خم میشدند دست حاج آقا موسوی فرد( امام جمعه) را ببوسند. ایشان البته دست را کشید و اجازه نداد. وارد شدیم. 🔹 داغ سنگین بود، مرحوم مطوری یک دختر ده ساله و یک پسر سه ماهه دارد. برادر مرحوم خیلی شاکی بود، آمد نشست جلوی حاج آقا و دردمندانه گفت: فلان نهاد اومده برای ما روغن و برنج آورده، مگه ما گداییم؟! 🔹 حاج آقا آرامش کرد، گفت حق با شماست، بی سلیقگی کردند. پدر مرحوم خیلی باحال بود، هر کسی باهاش سلام یا خداحافظی می کرد، دست روی سرش می گذاشت و می گفت قدم روی سرم بگذارید. 🔹لحظه خداحافظی که متوجه شد ما از قم برای تسلیت آمدیم، دستم را گرفت، سرش را آورد بیخ گوشم و گفت : «امام خامنه ای را دیدی، بهش بگو، جواد مطوری، خیلی دوستت داره و از دور دستت را می بوسد، یادت ماند؟ جواد مطوری» پیشانیش را بوسیدم و دلم را جا گذاشتم برگرفته از کانال «تا مردم» @rohaniat_mardomi