💕 💕 💕 💕 ۴۶ 🌸 صدای زنگ خونه بلند میشه.با خوشحالی به سمت آیفون میرم.آخه قرار بود امروز نگار بیاد پیشم. 🌸 میگفت براش یه خاستگـار اومده و میخواد درباره اش بامن صحبت کنـه نگار وارد خونه میشه با خوشحالی به سمتش میرم اما اثری از اون دختر سرحال و شاد،گذشته توی صورتش نمیبینم.باتعجب نگاش میکنم ــ کشتیات غرق شده خانوم؟😳  نگار با ناراحتی به سمت گوشه ای از خونه میره و میشینه ــ کاش کشتیای نداشته ام غرق میشد ــ چیشدع؟؟😳 ــ اون خاستگاری بود که دربارش باهات صحبت کردم ــ خب؟😳 ــ بهش جواب منفی دادم ــ اینکه ناراحتی نداره... ــ تهدیدم کرده ــ چـــی؟؟😳 ــ گفته اگه جواب مثبت ندم بلایی سرم میاره.. ــ غلط کرده.... از سرجام بلند میشم ــ پاشو... پاشو بریم پیش نیما ــ ولی... ــ ولی و اما نداره میریم پیش نیما و بهش میگیم سریع آماده میشم و با نگار از خونه بیرون میزنیم موبایلم رو از تو کیفم در میارم تا به نیما زنگ بزنم تقریبا رب ساعتی راه مونده که برسیم به شرکتی که نیما توش کار میکنه سرم توی موبایلم هست که یکهو صدای جیغ نگار بلند میشه ــ روشـــــــنا...😍 و بعد صدای موتوری که با سرعت ازکنارمون رد میشه موبایل از دستم میفته و خودم میفتم روی زمین اول خنکای یک ماده روی سمت چپ صورتم و بعد سوزش بیش از اندازه دستم رو روی چشمم میگیرم و شروع به جیغ کشیدن میکنم ـــ ســــوختم...؛آی چشمم خــــدا....سوختممم هیچ چیز نمیشنوم و فقط وفقط جیغ میکشم @dokhtaranafif 👈 🌷 🌹 🌷 🌹 👈