با پوزخندی گفت : -شدی مثل مردهای شکاك آمار میگیری خشک و سرد جواب داد -باهات کار داشتم -رفته بودم سوپری،... برای تهیه غذای امروزم یه چیزهائی لازم داشتم که تو خونه نبود عصبی غرید -مگه من مردم که رفتی سوپری خرید ،میخواستی یه زنگ بزنی به خودم هر چه لازم داشتی برات میاوردم -مگه خودم چلاقم که برا دو قلم خرید به تو زنگ بزنم، من خونه بابام همیشه خودم خریدهام و انجام میدادم -خونه بابات ،خونه بابات بود! اینجا هم خونه منه، منم بهت اجازه نمیدم تنهایی بیرون بری -واه چرا اینجوری میکنی ،من همیشه تنهام و مجبورم کارهامو تنهایی انجام بدم -بهم بگو چی لازم داری دندم نرم ،چشمم کور، خودم همه رو انجام میدم -تو که ادعا میکنی همیشه گرفتاری و وقت سر خاروندن نداری -دارم ،یعنی مجبورم که داشته باشم ! بغض الود گفت : -این کارها چه معنی داره مسیح؟.... ،اگه هیچی بین ما نیست و قرار ما جداییه پس چرا نمی ذاری راحت زندگی کنم !.... چرا اینهمه منو محدود می کنی؟،.....چرا دست از دخالت تو زندگیم بر نمی داری !. تو اصلا نگران چی هستی ؟. به طرفش نیم خیزشد و درحالیکه در عمق چشمانش زل زده بود یک تای ابرویش را بالا داد وهمراه با لبخندی شیرین آرام گفت : -واقعا فکر می کنی من نگران توام ؟ بغضش را با حرص قورت داد وپرسید : -پس چی ؟ -یعنی تو نمی دونی چندتا از دانشجوهام تو این برج زندگی می کنن ! کافیه که از رابطه ما با هم بویی ببرند ،اونوقته که سرتا سر دانشگاه خبردار می شن و می شیم سوژه جدید بچه ها