#پارت۳۱۴
-پایین منتظرتم ،زود بیا
در ذهنش به دنبال جوابی می گشت ،اما هیچ نمی یافت که بگوید مسی دوباره گفت :
-چی شد، دوباره خواب رفتی
خواب آلود گفت :
-هان .........نه نه.......
باخنده گفت :
-ولی لحن صدات که چیز دیگه ای می گه ،می خوای بیام بالا
کمی موقعیت خودش را به یاد آورد به همین دلیل گفت :
-نه.نه....... خودم میام پایین
با لحنی آرامش بخش گفت :
-پس مواظب پله ها باش
خواب آلود گوشی را قطع کرد واز جا برخاست مقنه اش را پوشید و وسایلش را برداشت و در حالیکه پالتویش را
روی دستش می انداخت با تی شرت و شلوار تریکوی که پوشیده بود از اتاق خارج شد ناهید که در سالن بیدار
نشسته بود با دیدن او گفت :
-بیدار شدی عزیزم
-آره مسیح پایین منتظرمه........
-خوب می گفتی بیاد بالا
-ساعت چنده؟
-از یک گذشته
-خوب من می رم خداحافظ
می خواست از در خارج شود که مادرش با اعتراض ونگرانی گفت :
-پالتوت و بپوش بیرون سرده سرما می خوری
بدون اینکه جواب مادرش را بدهد خواب آلود از در بیرون رفت