🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤بسماللهالقاصمالجبارین
🌤اللهم عجل لولیک الفرج
🌤جلد اول پروانهای در دام عنکبوت
🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت
🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه
🕸
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
🌤قسمت هفتم
رفتم داخل اتاق، علی وطارق روی مبل نشسته بودند ومن روی کناره وپشت به پشتی روی زمین نشستم ،
تنم دم به دم داغ ترمیشد وحدس میزدم صورتم از شرم سرخ شده همینجورکه مینشستم سلام کردم.
علی:
_سلام دخترخاله خوبی؟ لیلا کجاست، اینجا نیادیه وقت؟؟
من:
_نه روحیاط مشغول بود
وبعد هردوشون اومدند پایین ونزدیک من کنار پشتی نشستند
وطارق شروع کرد:
_سلما جان همونطور که قبلا گفتم این اقا علی گل شمارا ازمن خواستگاری کرده ومنم جواب مثبت شما رابهشون گفتم ،حالا بهتره حرفهای علی رابشنوی.
علی همینجورکه سرش پایین بود وباریشه های پشتی بازی میکرد گفت:
_حقیقتش من خیلی قبل به طارق گفته بودم اما طارق اینقد نگفت که مسئله پسرهمسایه تان پیش امد ،اما حالا که متوجه شدم شما هم بی علاقه نیستید باید یک موضوع مهم رابگم دوست دارم یعنی نه اینکه من دوست داشته باشم بلکه تودین ماامده ازدواج یک مردمسلمان باغیرمسلمان درصورتی درست هست که زن هم مسلمان بشه.آیاحاضری مسلمان بشی؟
خیلی جاخوردم واز برخورد طارق بااین موضوع میترسیدم ،زیرچشمی نگاهی به طارق کردم،برخوردش جوری بود که انگار علی چیز خاصی نگفته...
روکردم به طارق وگفتم:
_داداش شما چی میگی؟
طارق:
_ببین توخودت عاقل وبالغی خودت تصمیمت رابگیر
من:
_من حاضرم مسلمان بشم اما اگر بابا ومامان بفهمند چی؟
طارق خوشحال یک بوسه ای به سرم زد وگفت:
_توکار اشتباهی نمیکنی که بترسی...
علی:
_پس الان حاضری مسلمان بشی؟
من:
_الان؟!!بایدچکارکنم؟
علی :
_کارخاصی نیست،شهادت به وحدانیت خدا و پیامبری حضرت محمد صلیاللهعلیهواله وجانشینی حضرت علی علیهالسلام
هرچه که علی گفت همراهش تکرار کردم ...
طارق دستهام راگرفت تودستاش وگفت:
_به جمع شیعیان مظلوم خوش امدی
با تعجب نگاهش کردم وگفتم:
_یعنی یعنی تو....
طارق:
_اره الان یک ساله که به دین اسلام ومذهب شیعه داخل شدم.....
علی روبه طارق:
_پس تعلیم اصول وفروع دین سلما باتو.. وبالبخند مهربانی نگاهم کرد وگفت:
_ان شاالله اوضاع اروم شد هفت شبانه روز مجلس جشن برات میگیرم...
از خجالت سرم راانداختم پایین وسرخ شدم...
بااجازه ای گفتم وبه سرعت از اتاق بیرون امدم.
سرشاراز حسهای خوب بودم،
یعنی الان من مسلمانم؟شیعه هستم؟
احساس کبوتری راداشتم که دراسمان زیبا سبکبال درحال پرواز بود.....
💞ادامه دارد ....
🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛