رمـانکـده مـذهـبـی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 تا_تلاقی_خطوط_موازی سهم‌85 تصور میکنم تو هم مثل دوتا دوست پت و متت رفتی به ...لا اله الا ا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 تا تلاقی‌خطوط‌ موازی سهم‌86 مثل بچه های پیش دبستانی باوجود ۲۴سال سن زیر گریه زد.ترسیدم به پدر بگوید ؛دست پیش گرفته غریدم: -به مامان و بابا میگم گفتی تخم جن. با زاری گفت: -اون فحش نبود احمق. اما از قدیم گفته اند خواهران دعوا کنند ابلهان باور کنند,با التماس گفتم: -برو بابارو راضی کن برم هنرستان. اشکهایش را پاک کرد وگفت: -به من ربط نداره.بچه پررو..درضمن منم خوشم نمیاد بری هنرستان. -هنرستان مگه چشه؟ -چیزیش نیست.دوستات مجبورت کردن بری خوشم نمیاد.ببین علاقه ى خودت چیه؟ -همین گریموری سینما. -الان جو گرفتت.دوسال دیگه موقع دانشگاه بهت میگم.یه چیزی علمی بخون که بتونی رو خودت حساب کنی. -اصلا کی گفته علم دوست دارم؟ گریموری عالیه. هم هنره هم پول توشه.اصلا به خودم باشه اونم نمیرم. من الان شوهر میخوام. با ناباوری گفت: -خیلی بی تربیتی بهار!! بخدا نمیدونم این حوریه چیکارت کرده تو اینجوری شدی. پتو را روی سرم کشیدم و گفتم: -بی تربیتیه مگه؟ ۲۴سالمه,بزرگ شدم. **** پدر:-پس نغمه دیگه سفارش ندما...به حرفای این چموش گوش ندی,فقط رشته طبیعی یا ریاضیات. با پررویی گفتم:باشه بابا طبیعی طبیعی,أه در را باز کردم و به سرعت خارج شدم حوریه و فرحناز با تیپ های فجیع دخترانه ى مد روز منتظرم بودند.مادرم لخ لخ کنان به ما رسید: -یواش تر بهار. حوریه با چرب زبانی گفت: -سلام خاله,قربونتون بشم. مادر:-سلام عزیزم.خدانکنه.شما همراه ندارید؟ مامانا نمیان؟ با کلافگی جواب دادم: -نخیر مگه همه مثل من بچه ننه هستن؟؟ مادر رنگ به رنگ شد فرحناز:-خاله هنرستان اینوریه. مادر:-نه دخترا...باباش نذاشت...فقط میگه طبیعی یا ریاضیات حوری و فرحناز پقی زدند زیر خنده و من از خجالت سرخ شدم. حوریه که خدای کلاس بود با عشوه موهای جلوی صورتش را کنار زد وبا ناز گفت: -ما که نمیتونیم از هم جدا بشیم,فرحناز میخوای بریم تجربی یا ریاضی؟ متعجب از بی برنامگیشان به فرحناز چشم دوختم.فرحناز بیخیال تر از او شانه بالا انداخت و گفت: -نمیدونم....بریم! و این شد که هرسه به سمت دبیرستان محله حرکت کردیم خوشحال ازاینکه هنوز باهم هستیم پا به دبیرستان گذاشتیم.همینکه وارد دفتر شدیم؛نگاه معاون و ناظم به فرحناز و حوریه افتاد.با لحنی که مزاح همراهش بود گفتند: -به به! چه خانومایی!! اما از آنجا که خانواده ام در پوشش،روی من حساس بودند به من چیزی نگفتند مادر:-سلام خسته نباشید. با مادر محجبه ام به خوبی رفتار کردند: -سلام بفرمائید. نویسنده‌: ز.الف ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛