🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋
#رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿
#قسمت_پنجاه_چهارم
سجاد دوباره موبایلش را از جیبش بیرون میکشد و از ما دور میشود .
بعد از جند دقیقه باز میگردد و رو به من میگوید
_با شهریار صحبا کردم یکم دیگه میاد .
دوباره درد پایم شروع میشود . آخ بلندی میگویم .
سوگل با هول و ولا میگوید
_چی شد ؟
+پام خیلی درد میکنه
_یکم صبر کن
+چاره ی دیگه ای ندارم
چشم هایم را میبیندم و منتظر میمانم .
۱۰ دقیقه ای میگذرد اما خبری از شهریار نیست .
درد پایم بیش از اندازه زیاد شده است .
از درد عرق کرده ام و زیر لب ناله میکنم .
سوال های متعددی در ذهنم چرخ میخورند اما توان بحث کردن را ندارم .
بغض به گلویم چنگ میزند و اماده ی تلنگری برای گریه کردن هستم که صدای ذوق زده ی سوگل در گوشم میپیچد
_آقا شهریار اومد
چشم هایم را آرام باز میکنم و شهریار را میبینم که نفس نفس زنان از تپه پایین می آید .
لبخند بی جانی از سر شادی میزنم .
شهریار سریع کنار پایم مینشیند ، انگار سجاد همه چیز را از پشت تلفن برایش توضیح داده است .
چادر را از روی پایم کنار میزند ، سجاد که بالای سرم ایستاده به محض کنار رفتن چادر سر بر میگرداند و دوباره از ما دور میشود .
با خیال راحت نفسم را بیرون میدهم .
شهریار تند تند از من سوال میپرسد
_چقدر وقته از تپه افتادی ؟
+حدودا یک ساعت
_دردت زیاده ؟
+خیلی
نگاهش را به صورت رنگ پریده ام میدوزد ؛ نگاهش پر از دلسوزیست . سر بر میگرداند و میگوید
_نفس عمیق بکش
قل از اینکه فرصت پیدا کنم چیزی بپرسم درد زیادی به پایم حجوم می اورد .
بلند داد میزنم
+شهریار !
شهریار کلافه میگوید
_فقط نفس عمیق بکش
نفس کشیدن هم برایم سخت است چه برسد به نفس عمیق .
قطره های اشک بی اختیار از گوشه ی چشمم سر میخورند .
درد مدام بیشتر و بیشتر میشود و تحملش برای من غیر ممکن است .
بازوی شهریار را میگیرم و با گریه میگویم
+شهریار ترخدا دارم از درد میمیرم
دوباره نگاه دلسوزانه ای به من می اندازد و با عجز زمزمه میکند
_ببخشید ولی مجبورم
دستم از روی بازوی شهریار سر میخورد . حتی دیگر توان نگه داشتن دستم را هم ندارم .
سوگل که تا به حال با چهره ای رنگ پریده و ترسان به پایم خیره شده بود به خودش می آید .
🌿🌸🌿
《پیش از اینت بیش از این ، اندیشه ی عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره ی آفاق بود》
حافظ
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay