💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 هوووف،بازم خواب موندم ... این آلارم گوشی هم که هروقت عشقش کشید بیدارم می‌کنه هر وقت نکشید میزاره تا بهار سال آینده بخوام . گوشیمو روشن میکنم اولین چیزی که توی صفحه ی گوشی نظرمو جلب می‌کنه سه تماس بی پاسخ از آنالی هست باهاش تماس میگیرم... طبق معمول زود جواب میده ... +الو،سلام به مروای خودم چه طوری جون دل؟ سر کیفی! زنگ زدم جواب ندادی زشتو؟! _سلام آنالی خوبی ؟،خواب بودم ... +توهم که همش مث خرس قطبی خوابی، آماده شو بریم بیرون یه دوری بزنیم یه بادی به کلت بخوره ... _بیرون!وای نه خیلی کِسلم تو مگه بیکاری همش میری بیرون، بشین یکم درس بخون این ترم میفتیا! +ای بابا تو که مثل مامانبزرگم همش غر میزنی تا یک ساعت دیگه آماده شو گیریزلی جون ... بای بای !... _باشه از دست تو آنالی ،فعلا... از پله ها پایین اومدم با صدایی که بر اثر خواب زیاد به وجود اومده بود،دادزدم:مااااااماااان...ماااامییییی نوچ بازم کسی خونه نیست . البته من دیگه عادت کردم، اینهمه سال تنها بودم، اینم روش ... به سمت آشپزخونه رفتم و درب یخچالو باز کردم ... از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توی این یخچال وجود داره ولی دیگه اشتها ندارم ... برای اینکه بعدا معده درد منو تا حد مرگ نبره ،به ناچار یکمی پنکیک از یخچال در آوردم و به زور کردم تو حلقم ... اووف... هنوز دست و صورتمو نشستم...به طرف روشویی رفتم و آبی به دست و صورتم زدم... &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌ کپی‌رمانهای ‌کانال‌رمانکده ‌مذهبی‌مجازنیست❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay