📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋° 🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋° 🦋°🌱•🕊 📘رمان‌عاشقـانه‌مـذهـبی : #او_را 🖌 به قلم : محدثه‌افشاری 🌱 #قسمت_
🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋° 🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋° 🦋°🌱•🕊 📘رمان‌عاشقـانه‌مـذهـبی : 🖌 به قلم : محدثه‌افشاری 🌱 شب حسابی به خودش رسیده بود. البته منم کم نذاشته بودم ، اونقدری که همه با چشمشون دنبالم میکردن ... شب هر دومون از خودمون گفتیم . عرشیا تا میتونست زبون ریخت و منو خندوند 😂 واقعاً چهره جذابی داشت ... چشمای طوسی ؛ موهای مشکی که همیشه یه حالت خیلی شیکی بهشون میداد ؛ بینی باریک و بلند و ته ریش یه چهره ی مردونه و جذاب ... با این حال به پای خوشگلی و جذابیت من نمیرسید ...😌 عرشیا اونقدر اون شب صحبت کرد که حتی اسم بچه هامونم مشخص کرد !! قبل خداحافظی یه جعبه کوچیک و خوشگل گذاشت جلوم . - این چیه ؟؟ - یه هدیه ناقابل برای باارزش ترین فرد زندگیم ... 🎁 - یعنی برای من ؟؟ 😳 - مگه من باارزش تر از توهم تو زندگیم دارم عروسک ؟؟ 😉 -:وای ممنونم عرشیا ... - قابل شمارو نداره خانومی 😉 حالا نمیخوای بازش کنی ؟؟ - چرا 😉 با دیدن گردنبند برلیان ظریف و خوشگل داخل جعبه چشام برق زد 😍 - وااااایییی .... عرشیا ... این برای منه ؟؟؟ چقدرررر نازه .... وای ممنونم ... - خواهش میکنم عزیزم ... قیمتش یه بوس میشه 😊 - بی ادب لوس 😠 نخواستم اصلاً ... - شوخی کردم بابا .... یعنی تو یه بوسم نمیخوای به ما بدی ؟؟؟ - عرشیا ! یادت نره که این رابطه ، کوتاه مدت و امتحانیه 😡 - باشه بابا ... نده ... فقط با این حرفات دلمو نلرزون ... لطفا😞 - تقصیر خودته ... کی تو دیدار اول چنین حرفی میزنه ؟؟ - بله ببخشید ... 😔 - خواهش میکنم حالا 😊 ممنون ، خیلی خوشگله ... فقط داره دیرم میشه ممکنه بابام توبیخم کنه دیگه باید برم - چقدر زود 😞 باشه عزیزدلم ... کاش حداقل ماشین نمیاوردی ، خودم میرسوندمت ... - نه ممنون زحمتت نمیدم ... بابت امشب ممنونم خداحافظ - من از تو ممنونم که اومدی خانومی ... دوستت دارم ترنم ... خداحافظ گل من 👋💋 از پیش عرشیا که برگشتم حالم خوب بود ، چند روزی شارژ بودم ... تا اینکه رفتم سراغ دفترچم ... 🕊ادامه دارد .... •🕊🌱🦋°🌱•🕊🌱🦋°🌱•🕊 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌کپی‌رمان‌ازرمانکده‌مذهبی‌بی‌اجازه‌جایزنیست❌ ↪️ قسمت‌اول‌دیگررمانهاوpdfرمانهای‌ما👈@repelay