رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 ' پارت 141 از زبان ترنم 🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫 رفتیم داخل. آرمان گفت الان بابا رو صدا میکنم رفت تو اتاق بابا در رو بست اومدن بیرون بابا سلام کرد اومد نشست گفت پسرم با من کاری داشتی آرتین گفت راستش مزاحمتون شدم بگم با ترنم صحبت کردم مامانم پس فردا میاد اگه اجازه مبدین فردا ببرمش بابا گفت پسرم من که از خدامه برین سر زندگیتون گفتم میشه منو ببرین بیمارستان پیش مامانم آرمان گفت من میبرمت میخوام باهات صحبت کنم. گفتم باشه داداش بریم از بابا و ارتین خداحافظی کردیم اومدیم بیرون آرمان حرکت کرد 15 دقیقه گذشت گفتم نرسیدیم گفتم داداش داری کجا میری گفت الان میرسیم صبر کن این اهنگو گوش کن یه جوری میای میری انگاری که دیرته عذاب دادنِ منم جزئی از تقدیرته میون همه ی اَخمات دلبریتم میکنی دل و دورش میکنی گاهیم نزدیکته شبِ پُر ستاره ای توو کوچمون پهن باشه از پنجره نگام کنی وقتی دلم تنگ باشه جای بد بودن با این دلِ دیوونه میدونی مهربون باش فکر نمیکنم دلت سنگ باشه چی میشه رد بشی از کوچمون یه نگاهی کنی اَبرو کمون تقصیر دل چیه آرزوش این شده کاشکی بیای بشی همسایمون چی میشه رد بشی از کوچمون یه نگاهی کنی اَبرو کمون تقصیر دل چیه آرزوش این شده کاشکی بیای بشی همسایمون گُل گُلی پیرهنتو شال قرمز رو سرت تک تک اون قدمات حتی آروم راه رفتنت همشون فانتزیای شب و روز من شدن خودمو هر روز مجسم میکنم دورو بَرت چی میشه رد بشی از کوچمون یه نگاهی کنی اَبرو کمون تقصیر دل چیه آرزوش این شده کاشکی بیای بشی همسایمون چی میشه رد بشی از کوچمون یه نگاهی کنی اَبرو کمون تقصیر دل چیه آرزوش این شده کاشکی بیای بشی همسایمون ** ظبط رو خاموش کردم گفتم آرمان چیشده منو ببر پیش مامان گفت صبر کن کارت دارم. میخوام باهات صحبت کنم 🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫 کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد @roman_tori