رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 '
پارت 147
از زبان آرتین
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
تعجب کردم هیچ وقت فکر نمیکردم بابا بهم دروغ بگه آراد گلوشوچنگ. انداخت افتاد
یه یا ابوالفضلی گفتم و رفتم سمتش بلندش کردیم با مامان و اون اقای که نفهمیدیم کیه بردیمش بیمارستان
الان دیگ مامانم بود الانه که بعد این همه سال سرمو میزارم رو بالشت به اشتباهش فکر نمیکنم
الانه ک فکر میکنم مادر دارم مادری ک زندگیشو فدای ما و همسرش کرد
در بیمارستان پیاده شدیم کمک کردن آراد رو بردیم داخل بردنش اورژانس
در اتاق راه میرفتم و موهامو چنگ میزدم
آراد داداشم بود. پاره تنم بود
اینکه بابا اذیتش میکرد و بدی مامانمو همیشه میگفت فهمیدن واقعیت واقعا براش سخت بود آراد تو بدترین سنش از ترس و استرس. اینکه کاری اشتباه کنی بابا بزنش دچار شک عصبی میشد
از وقتی بابا رفت شدم پشت و پناهش تنها امید زندگیم بود کار کردم جون کردم شبا بیدار میموندم کار میکردم فقط بع امید اینکه اراد خوشبخت باشه و کمبودی نداشته باشه
دکتر صدام کرد گفت اتفاقی افتاده انگار شوک عصبی بهشون وارد شد
دکتر گفت اولویت برا حال بیمارتون ارامشه و دوری از چیری که عصبی یا ناراحتش کنه
امشب مهمون ما هستن انشالا فردا مرخص شن
گفتم ممنونم دکتر اومدم بیرون رفتم سمت مامان اینا
مامان اشک میریخت اون اقایی ک فهمیدم داییمه دلداریش میداد
گفتم شما برید خونه امشب اینجا بستری میشه هر جور بود راضیشون کردم رفتن
رفتم تو اتاق اراد دیدم خوابیده رو صندلی نشستم و به چهره مردوتش نگا کردم
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد
@roman_tori