#مدافعان_امنیت
#فصل_دوم
#پارت_25
چند روز بعد::
محمد: رسول به زور خودشو مرخص کرده یود... با فرشید و سعید رفتیم سمت خونشون....
ـــــــــــ
مادر رسول(افروز): خیلی خوش آمدید...رسول تو اتاقشه الان صداش میکنم...
سعید: نه حاج خانم زحمت نکشید خودمون میریم پیشش
ــــــــــ
محمد: در زدیم...
رسول: مامان جان خوبم!
هیچیم نیست به خ...
با باز شدن در حرفم نصفه نیمه موند...
برگشتم سمت در... با دردن چهره محمد اینا سری نکاهمو ازشون دزدیدمو پشتمو بهشون کردم..
مگه نگفتم نمیخوام کسی رو ببینم!
تو خونه خودمم دو دقیقه تنهام نمیزارید!
محمد: رسول جان باید برات توضیح بدم..
رسول: مگه شماها گذاشتید من توضیح بدم..
مگه شماها گذاشتید من از خودم دفاع کنم... همه ماجرارو اونجوری که دلتون خواست دیدید...
محمد: سرمو پایین انداختم...
رسول: اگه یه بار دیگه چشمم بخوره به هر کدومتون به خدا قسم کار خودمو تموم میکنم
ولم کنید بزارین تو حال خودم باشم
فکر کنید من تو همون عملیات مردم فراموشم کنید همونطور که فراموشتون کردم
فرشید: خونم به جوش اومده بود...
رسول تو میفهمی چی داری میگی!
یعنی چی کار خودمو تموم میکنم...
یعنی چی مارو فراموش کردی.... بابا تو برادرمونی ما برادرای توییم...
سعید: الانم آقا محمد خیلی داره مراعات حالتو میکنه که.....
رسول: برگشتم سمت سعیدو پریدم وسط حرفش...
پوزخندی زدمو گفتم:: آره مراعات میکنه که دوباره نمیزنه تو گوشم...
صدامو بالا بردم: مراعات میکنه بهم بدو بیراه نمیگه
روبه فرشید گفتم: همون موقعی فراموشتون کردم که رسول واقعی رو یادتون رفته بود... فکر میکردید انقدر پستم که به خاطر پول شرافتمو بفروشم.. مردممو بفروشم... مملکتمو بفروشم..
وقت قضاوت کردن برادر نداشتید!؟
وقت تهمت زدن برادر نبودیم!؟
فرشیدو سعید شرمنده سرشونو پایین انداختن...
رسول:الانم برید که بد دلمو شکوندین...
پشتمو بهشون کردم...
برای همین منو فراموشم کنید...
دیگه نمیخوام چشمم تو چشمتون بیوفته...
پ.ن: نمیخوام چشمم تو چشمتون بیوفته...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ