«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_27 چند روز بعد: رسول: اصلا متمرکز نبودم... همینم اعصابمو ریخته بود به هم..
رسول: ها... چی! چی گفتی!؟ رویا: میگم کجایی؟ چرا حواست نیست! بی تفاوت به سوالم برگه هایی که دستش بودو اینور اونور میکرد... گفتم: دنبال چی میگردی!؟ رسول: نمیدونم چرا اون گزارشایی که داوود میگه رو نمیتونم پیدا کنم! رویا: از سر تاسف سری تکون دادمو کشورو باز کردم... چند تا برگه دراوردمو روبه روش گرفتم.. رسول: یه نگاه به رویا کردم یه نگاه به برگه ها... برگههارو گرفتمو با دقت خوندم... عه... رویا: انقدر حواست پرته یادت نبود دیشب گذاشتی تو کشوت😂😐 رسول: برگه هارو از دستش گرفتمو خوندمشون... بعد از خوندشون گذاشتمشون رو میز و دستی به پیشونیم کشیدم... رویا: نشستم رو تخت کنارش... رسول: میدونستم تو چه مخمصه ای افتادم... به محض اینکه نشست خواستم بلند شم و از اتاق خارج بشم که... رویا: دستشو گرفتم و بلند گفتم: رسوووللللل بشییین یه دقیقههه چند روزه هی میخوام باهات حرف بزنم هی در میری... وایسا دیگه... رسول: نشستم رو صندلی... فهمیدم کارم تمومه اینجا دیگه ته خطه😂🔪 پ.ن: حواس پرتی👌🏻😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ