«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_49 چند روز بعد: امیر: همش عذاب وجدان داشتم... نمیدونم برم بهش بگم... نگم...
امیر: خانم حسینی... ببخشید میتونم وقتتونو بگیرم... سارا: بفرمایید... امیر: م.. من... من میخواستن بگم که... میشه با.. سما خانم صحبت کنید ببینید قصد ازدواج دارن... ینی... بپرسید.. که... بگید که... امیر گفته... رسول: دیدم امیر داره با سارا حرف میزنه... همین اول تپش قلب اومد سراغم... سارا: اقای جاهد بفرمایید لطفا... امیر: با من ازدواج میکنید.. رسول: دستمو به دیوار گرفتم تا تعادلم حفظ بشه قلبم داشت از تو سینم کنده میشد... ـــــــــــــ رویا: رسول... رسول منو ببین... چت شد یهو... رسول: نگاهمو به رویا دادم... لبخند تلخی زدمو گغتم: ازش خاستگاری کرد.. رویا: مطمعنی... رسول: خودم دیدم... پ.ن: خاستگاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ