#عشق_بی_پایان
#پارت_50
امیر: خانم حسینی...
ببخشید میتونم وقتتونو بگیرم...
سارا: بفرمایید...
امیر: م.. من... من میخواستن بگم که...
میشه با.. سما خانم صحبت کنید ببینید قصد ازدواج دارن...
ینی...
بپرسید.. که...
بگید که... امیر گفته...
رسول: دیدم امیر داره با سارا حرف میزنه...
همین اول تپش قلب اومد سراغم...
سارا: اقای جاهد بفرمایید لطفا...
امیر: با من ازدواج میکنید..
رسول: دستمو به دیوار گرفتم تا تعادلم حفظ بشه
قلبم داشت از تو سینم کنده میشد...
ـــــــــــــ
رویا: رسول...
رسول منو ببین...
چت شد یهو...
رسول: نگاهمو به رویا دادم...
لبخند تلخی زدمو گغتم: ازش خاستگاری کرد..
رویا: مطمعنی...
رسول: خودم دیدم...
پ.ن: خاستگاری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ