♻️حکایت عجیب دارالامارة کوفه 📖بسیار جالب و خواندنی 🔹نقل می کنند؛ پس از غلبه ی بنی مروان بر بنی زبیر؛ لحظه ای که سر مُصعب بن زبیر را برای عبدالملک بن مروان می آورند، ابو مفلس بن مُحرز مسئول تشریفات کاخ کوفه، حرفی به عبدالملک _که بر تخت تکیه داده_ می گوید، که شاعری آن را بسیار زیبا به شعر درآورده است...👇👇 نادره مردی ز عرب هوشمند گفت به عبدالملک از روی پند زیر همین گنبد و این بارگاه روی همین مسند و این تکیه‌گاه بودم و دیدم بَر ابن زیاد آه! چه دیدم که دو چشمم مباد تازه سری چون سپر آسمان طلعت خورشید ز رویش نهان بعد ز چندی سر آن خیره سر بُد بَر مختار به روی سپر بعد که مصعب سر و سردار شد دستخوش وی سر مختار شد این سر مصعب به تقاضای کار تا چه کند با تو دگر روزگار! 👌می گویند؛ وقتی عبدالملک اینها را شنید سخت بر خود لرزید و بی‌درنگ بیرون آمد و دستور داد قصر دارالاماره را ویران کردند، که تا کنون ویرانه‌های آن آشکار است. @rooshanfekr