💠 سلمان فارسی💠
❄اصبغ بن نباته مي گويد:
❄همين که سلمان ازدنيا رفت وهنوز ماجنازه ی او را از قبرستان برنداشته بوديم، ناگهان مردی را سوار بر استر ديديم که خيلی غمگين بود.
❄از استر پياده شد و بر ما سلام کرد و ما جواب سلام او را داديم، گفت:
«در مورد غسل و نماز وکفن و دفن جنازه ی سلمان، جديت و شتاب کنيد.» ما او را کمک کرديم، او برای حنوط و کفن و دفن، کافو آورده بود. به دستور او آب آورديم، او جنازه ی سلمان را غسل داد وکفن کرد و نماز بر جنازه خوانديم و جنازه را دفن نموديم.
❄آن مرد، اميرمؤمنان علی عليه السلام بود که خودش لحد قبر سلمان را چيد و قبر را پوشانيد. حضرت علی (ع) در آخر کار با دست خود بر روی قبر سلمان شعر زیر را نوشتند:
وفدت علی الکریم بغیر زاد * من الحسنات والقلب السلیمی
وحمل زاد اقبح کل شیی * اذا کان الوفود علی الکریمی
❄ترجمه: بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم
و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشت ترین کار است
آنگاه سوار بر استر شد که برود، در همين موقع به دامنش چسبيدم و گفتم:
❄«ای اميرمؤمنان! چه کسي خبر درگذشت سلمان را به تو داد و چگونه (به اين زودی از مدينه) به اينجا آمدی، با اين که فاصله ی راه طولانی است؟
🌺فرمود:
❄« ای اصبغ! از تو پيمان مي گيرم که در صورت آگاهی از اين ماجرا تا زنده هستم به کسب نگويی.»
❄گفتم:
«ای اميرمؤمنان! من قبل از تو می ميرم.»
🌺فرمود:
« نه ، عمرت طولانی می گردد.»
گفتم:« بسيار خوب، پيمان می بندم تا زنده هستی به کسی نگويم.»
🌺فرمود:« ای اصبغ! من هم اکنون در کوفه نماز خواندم و از مسجد به سوی خانه بازگشتم. در خانه خوابيدم، در عالم خواب شخصي نزد من آمد و گفت: «سلمان از دنيا رفت.» بی درنگ برخاستم و سوار بر استرم شدم و آنچه برای تجهيز ميت لازم است باخود برداشتم و به سوی مدائن آمدم. خداوند اين راه دور را برايم نزديک کرد و اکنون اينجا هستم.
رسول خداصلي الله عليه و آله مرا از اين ماجرا آگاه کرده بود.
❄اصبغ یي گويد: ديگر علی عليه السلام را نديدم، نفهميدم به آسمان رفت يا به زمين و سپس به کوفه آمدم. صدای اذان مسجد را شنيدم، به مسجد رفتيم، ديديم اميرمؤمنان علی عليه السلام به نماز جماعت ايستاده است.
📚بحارالانوار،ج22، ص380
@rooshanfekr