💫 🥀 من از کربلا آمده‌ام. من خطبه خوان خون پدرم. 🚩 راوی روایت عطش و اشک و آتش. 🥀 قصه گوی تشنه کامی حنجره‌ای که از دم تشنه دشنه سیراب شد. من خواب ندیده‌ام. من تعبیر خواب پدر را در عاشورای کربلا دیده‌ام. 🥀 «لحظه دوم من»، حادثه تلخ دیگرم، لحظه ورود به کربلا بود. ما، در ناگزیری همراهی «حُر» به کربلا رسیدیم؛ خارزاری داغ، رازآمیز، ناشناخته، شگفت. 🥀 مادرم رباب در کنار من بود با نازدانه خفته در آغوش. اسب بابایم ایستاده بود. گام پیش نمی‌نهاد. هفت اسب عوض شد. 🥀 آخرین اسب گام برداشت. بابایم پیاده شد. خاک را بوسید و انفجار گریه، فضای دشت را آکند. 🥀 پرسید نام این سرزمین چیست؟ نام‌های فراوان گفتند. به نام کربلا که رسیدند پدر آهی کشید و گفت: 🏴 اللهم انّی اعوذ بک من الکرب و البلا 🥀 فرمان داد بارها بگشایید و خیمه‌ها را برافرازید؛ این همان خاک است که جدم رسول خدا وعده داده بود. 🥀 بوی عجیبی داشت کربلا. بوی سیب. بوی آرامش و طوفان. بوی سوز و شور. بوی غربت و آشنایی. 🥀 من نیز بر خاک سجده کردم. اندوهی بر جانم چنگ می‌زد. گوشه‌ای نشستم و گریستم. نقطه نقطه خاک را عمیق و دقیق نگریستم. 🥀 به دنبال مشهد پدر بودم که ناگهان پدر، همه را گرد گودالی جمع کرد و اشک‌ریزان گفت: در پستی دنیا همین بس که در این نقطه دویست پیامبر و پیامبر زاده را گردن زدند و سپس بی هیچ اندوه و دردی به بارگاه رفتند و عیش و عشرت آغاز کردند. 🥀 آیا این نقطه، همان نقطه‌ی موعد نیست؟ مشتی از خاک گودال برداشتم. عطری شبیه آغوش بابا داشت. سخت بود، سخت. 🥀 تماشای گودال و تجسم تنی خونین، عطشان، غریب در گودالی چنین. ✍🏻 🏴🕯🏴🕯🏴🕯🏴 ✅ کانال در ایتا را به دوستان خود معرفی کنید: @roozedahom10