✨
#متن_ادبی
💫
#راوی_عطش_و_اشک_و_آتش
🥀 آتش بود و تازیانه و تیغ و عطش.
🍂 اسبان مهاجم به حرم نزدیک میشدند. من از سلوک گودال، افتان و خیزان بازگشته بودم، عمه نیز.
🥀 نه آب بود و نه تاب دویدن. سواران میرسیدند. کودکان گریان میدویدند. بر خارزار میافتادند. هوا لبریز دود و درد و غبار و تازیانه بود.
🍂 پشت کودکان کبود میشد. در این غریبستان عمه بود که هر سو میدوید تا پناه زخم دیدگان مظلوم دشت باشد. هنوز به تلخکامی ششم نرسیدهام.
🥀 هنوز قصهی غصّه ریز غروب را نگفتهام. میپرسی پس این همه چه بود... نه اینها آغاز حادثه بود.
🍂 خیمهها شعلهور بود و کودکان گریزان. خواهرم فاطمه میدوید سواری در تعقیب او بود. نیزه را بر کمرگاهش نشاند. دست بر پهلو گرفت و بر خاک افتاد.
🥀 من قصهی پهلو و بازوان کبود مدینه را شنیده بودم. اما این بار دیدم. فاطمه افتاده بود، دستهای بیرحم و خشن گوشوارههایش را بیرون کشید.
🍂 دو خط خون بر چهره دوید. یادگاران پدر را ربوده بودند. فاطمه میدوید به عمهام رسید. اندک پارچهای طلب کرد تا خود را بپوشاند و عمه در التماس بیفرجام فاطمه گفت: عمه بینیازتر از تو نیست!
🥀 میشنوی این تلختر از تماشای گودال بود. حرم پیامبر(ص) در شبیخون قساوت و گستاخی از کنار پاره پارهی تنها میگذشتند.
🍂 من چند بار از کنار تن یاران گذشتم؛ بریر، زهیر، عبدالله، جعفر و...
✍🏻
#دکتر_محمدرضا_سنگری
🏴🕯🏴🕯🏴🕯🏴
✅ کانال
#خیمه_عاشورایی_روز_دهم در ایتا را به دوستان خود معرفی کنید:
@roozedahom10