⭕️ از سنندج توئیتر تا سنندج ایران روایت میدانی صادق امامی، خبرنگار فرهیختگان از اتفاقات اخیر در کردستان: ساعت 2:30. اولین بلیت اتوبوس که احتمال می‌دهی به آن برسی را رزرو می‌کنی. دوساعت وقت داری. این یعنی فرصت رفتن به خانه و خداحافظی را هم نداری. 🔻ساعت 1 بامداد پنجشنبه، به مسافرخانه رسیده‌ای. کوله‌ات را یک گوشه می‌اندازی و روی مبل می‌نشینی. به حرف‌های راننده‌ای که از ترمینال تو را تا اینجا آورده فکر می‌کنی. «خیلی دیر اومدی... پیکار اصلی رو از دست دادی... پیکار» کلمه «پیکار» ترس می‌اندازد زیر پوستت. پیکار چه کسی با چه کسی؟ 🔻 حالتت را حفظ می‌کنی و او ادامه می‌دهد: «پریشب تو دوشان یه بسیجی رو فقط کتکش زدن. دیشب هم شلوغ بود ولی خبری نبود.»تو یکی از همین کلاچ گرفتن و دنده عوض کردن‌های مسیر، از اعتراضات می‌گوید: -«خدا شاهده اینقدر نیرو آوردن که خیلی بد شده شهر.» -«نیرو از بیرون استان آوردن؟» -«از همدان سه شب پیش آوردن. ته خبرها بود که می‌گفتن 27 ماشین ولی دوست من می‌گفت 90 ماشین وارد شده.» -«اتوبوس؟» -«هایلوکس، اتوبوس و مینی‌بوس. یه هواپیما از حزب‌الله [لبنان] آوردن برای سرکوب مردم. اینقدر وضعیت بده رفته از حزب‌الله برامون نیرو آورده. کرد خیلی مظلومه.»حضور نیروهای حزب‌الله در ایران، یکی از اصلی‌ترین شایعاتی است که پس از هر اعتراض و بحرانی رواج پیدا می‌کند. اولین‌بار، در حوادث پس از انتخابات بود که چنین شایعه‌ای را شنیدی. 💥 پنجشنبه 21 مهر ساعت 1 ظهر، برخی دستفروش‌ها وسایل‌شان را جمع می‌کنند و بار چرخ‌دستی‌شان می‌کنند و می‌روند. از یک دستفروش، دو نخ سیگار و یک بسته کبریت می‌خری تا اگر احیانا کار به گاز اشک‌آور رسید، بتوانی با دود سیگار کمی دوام بیاوری. از اعتراضات می‌پرسی. او هم مثل همه اعتماد نمی‌کند حرفی بزند «من تازه اومدم خبری ندارم.» احساس می‌کنی در این خلوت میدان، ماندن بیشتر فایده‌ای ندارد. نزدیک اذان مغرب، دوباره راه می‌افتی به‌سمت میدان آزادی. دور میدان بین خیابان کشاورز و آبیدر، چند مامور دیگر پلیس ایستاده‌اند. به تجهیزات‌شان نگاه می‌کنی. فقط یک‌نفرشان سلاح جنگی دارد. چند دقیقه‌ای بعد آنها از دور میدان به‌سمت مجتمع حل‌اختلاف می‌روند. اینجا محل اسکان‌شان است. ساعت۷:۳۰شب در دور میدان به یک سروان حدود 40‌ساله نزدیک می‌شوی. خودت را معرفی می‌کنی و کارتت را نشان می‌دهی. نگاهی می‌کند. می‌گویی می‌خواهی با فرمانده‌شان صحبت کنی. کارت را می‌بیند. هر دو طرفش را. «همین جا واستا تا برگردم.» کارتت را هم با خودش می‌برد. چند دقیقه بعد به‌همراه مردی ترکه‌ای با قدی متوسط و با لباس‌شخصی به سراغت می‌آید. سلام می‌کنی و پاسخ می‌دهد و سوالاتش شروع می‌شود؟ -«از کجا اومدی؟» -«تهران» -«برای کدوم روزنامه؟» -«فرهیختگان» - «چی می‌خوای؟»می‌خوام درباره وضعیت اعتراضات ازتون کمی بپرسم.» -«اینجا که جاش نیست. شما باید بیای بخش تحقیقات ما اونجا کمکت کنند.» -«الان داره سنندج تو توییتر و رسانه‌های غربی روایت میشه.» -«باشه ولی اینجا نمیشه. الانم بچه‌ها به احترام اینکه خبرنگاری چیزی نمی‌گن.» نزدیک ساعت 10 شب است.دور میدان می‌ایستی بلکه یک تاکسی گیرت بیاید هرچه می‌ایستی، خبری نمی‌شود. چنددقیقه‌ای بعد یک جوان کمی پایین‌تر از تو منتظر تاکسی می‌ایستد. به‌نظر 10 سالی اختلاف سنی دارید. به‌کردی به تو می‌گوید «ماشین نیست». کردی نمی‌دانی ولی پاسخش را می‌دهی چون می‌دانی جز این‌جمله چیز دیگری نمی‌تواند گفته باشد. داستان آمدنت را تعریف می‌کنی. می‌گوید دو یا سه شب پیش دوشان شلوغ شد و یک یا دو نفر کشته شدن.برایت تعریف می‌کند که اینجا گلوله جنگی می‌زدند. در تاریکی یکی دو منطقه را نشانت می‌دهد. «این دو منطقه که نشونت دادم، یکی‌دو پاسگاه رو گرفتن. از یکی‌شون 21 قبضه سلاح کشیدن بیرون.» از شیوه اعتراضات می‌پرسی.-«به نظرت الان نایسر شلوغه یا نه؟» -«الان خبری نیست. سنندج اگر بخواد شلوغ‌شه، فقط شنبه‌ها و چهارشنبه‌ها شلوغ میشه.» فرقی ندارد، تهران باشد، ماهشهر باشد یا سنندج. بین روایت‌های توییتری از این شهرها با واقعیت میدانی، فاصله‌ای به‌اندازه دنیای مجازی با دنیای واقعی وجود دارد. در سنندج به هریک از نقاطی که در توییتر درباره آن هزاران توییت زده‌اند، سری زده‌ای و نتوانسته‌ای حتی بخشی از آنچه را که نوشته‌اند بیابی. می‌دانی اعتراضات به‌حاشیه که کشیده شود، تندتر می‌شود. برخلاف اطلاعات توییتری منابع امنیتی می‌گویند در طول یک‌ماه گذشته، به جز 2 یا 3 روز که کمی آرامش شهر بهم‌ریخته، اتفاق خاصی رخ نداده است. آنها شنبه گذشته را یکی از همین 3 روز می‌دانند. امروز شنبه است و تو برای سومین روز متوالی در سنندجی تا اگر اعتراضی شکل ‌گرفت، آن را گزارش کنی. 🌓 روشنا البرز 🆔 https://eitaa.com/roshana_alborz 🆔 https://rubika.ir/roshana_alborz