🔵 به روایت عکس1/جوانی که با برنوی پدرش به جنگ آمد 🔻 روبروی مقر سپاه بلاتکلیف ایستاده بودم، بند دوربین به گردنم بود و کیف لنزها جلوی پام. بچه های اراک و همدان با وانت باری خودشونو رسونده بودند سرپل ذهاب. یک برنو یا تفنگ سر پر دستش بود. از پشت وانت جستی زد و پایین پرید. سی سال نداشت. بلند بلند حرف می زد. 🔻به علی تیموری گفتم، چی میگه؟ // گفت: فحش میده. // گفتم: فحش می ده؟ // گفت: به عراقی‌هاست به صدامه. 🔻 شلوار کردی سیاه و موهای پرپشتی داشت. خیلی خوش اخلاق نبود. نزدیک شدم و رو کردم بهش، پرسیدم: چیه خیلی عصبانی هستی؟ تفنگش را دست کشید و گفت: چرا نباشم، دیروز خاله اینا از اینجا فرار کردن، گفتن عراقی‌ها با اومدن تو شهر. سپاه و هوانیروز اونا رو عقب روندن. حالا اومدم با تفنگ بابام برم جلو. پرسیدم: با این تفنگ می خوای بری جلو؟ گفت: کلاش باشه خیلی خوبه با ژ3 هم میتونم. گفتم: کلاش؟ اینجا هرکی اومده با دست خالی اومده، با دست خالی اومده تفنگ خواسته، رفته جلو جنگیده، و تفنگ خودش گیر آورده. 🔻🔻🔻🔻 🔻 همه فرار می کردن. دوم مهر بود. بعضی دخترها لباس فرم مدرسه تنشون بود. شهر تعطیل بود. بعد از ظهر با صدای صلوات ها، رفتم بیرون. همان جوان جستی زد و از ماشین پرید بیرون. فریاد می‌زد: اینا غنیمته!! ▪️ با همان گروه رفته بودند و برای عراقی‌ها کمین گذاشته بودن. ۶ نفر از گروه تدارکات عراقی‌ها را گرفته بودن، با کلاشینکف و مهمات که براشون از اسرا با ارزش‌تر بود. صلوات می فرستادن و اسلحه ها رو نشون می دادن. اسرا را با ماشین فرستادن پادگان. ✍️کانال روشنا @roshana_ir