🔴اکنون من یک
#مسلمانم((قسمت دوم))
🔷مادرم وقتی فهمید که دخترش قصد دارد مسلمان شود، بسیار به هم ریخت و اغلب جمله تحقیرآمیزی را در موردم به کار میبرد که مفهومش این بود که تو داری دیوانه میشوی و دائم از من میپرسید که آیا تو آدم نرمالی هستی. یادم میاد طوری رفتار میکردم که انگار هنوز پایبند به مسیحیت هستم مادرم هم دائماً از من میپرسید این چه کتابیه که می خوانی؟ او کاملاً امیدوار بود که من یک مسیحی بشم و همیشه با گفتن این جمله که “من غسل تعمید شدم” تهدید میکرد که نمیتونم یک مسلمان بشوم. گاهی شک میکردم و واقعاً این انتخاب برایم سخت بود...
🔶من مجبور بودم نمازهایم را در دل شب وقتی همه خواب بودند بخوانم. قرآنم را مخفی کنم. من نمیتوانستم در مورد اسلام حرفی بزنم و من هیچ کس را نداشتم که به حرفهایم گوش دهد یا از من مراقبت کند. یادم میآید احساس میکردم دیگر عضو خانوادهام نیستم و هیچ کس مرا دوست ندارد. آنها فراموش کرده بودند که من دختر و خواهرشان هستم. خوب میفهمیدم که آنها به من به چشم یک دیوانه مذهبی نگاه میکردند و دوست نداشتند که با من باشند.
تا اینکه بعد از سفر لندن مادرم گفت که “دلم برایت تنگ شده” این جمله مرهمی برای این همه درد و سرخوردگی من بود...
🔹🔸متن کامل این قسمت در سایت
#رهیافته
rahyafteha.ir/9812/