مثل یک سایه که پیوسته به دنبالم هست مرگ در فکر من و دیدن احوالم هست یادتان مانده، که حافظ شب یلدا می گفت بخت و اقبال همین است ‌که در فالم هست کرم ها نقشه ‌کشیدند که من را بخورند لشکر مورچه هم در پی اشغالم هست غم و اندوه شبیه خوره قلبم را خورد این که یک دل خوشی ساده در اقبالم هست آخرین خاطره ی تلخ من از این دنیا سردی دست تو و ناله ی غسالم هست گر چه یک غصه برای دل من کافی بود یک سبد غصه ولی روزی امسالم هست زندگی مثل قمار است پر از خالی و پوچ‌ زندگی بازی غم‌ با من و امثالم هست تا دم مرگ مرا وسوسه تنها نگذاشت باز هم منتظر فرصت اغفالم هست درد بی فاصله در سیر و سلو‌کی ابدی سالها همسفر روح سبک بالم هست تازه در بستری از خاک زمین می فهمم قدر هر چیز که در دفتر اعمالم هست عمر من طی شد و حالا به خودم می گویم وقت آویختن و شستن غربالم هست ،،، https://eitaa.com/joinchat/3737059538C2da465d541