رحلت حضرت معصومه سلام الله علیها : سیدمهدی میرداماد ای دخترِ خورشید،ای خواهرِ دریا زهرا ترین زینب، زینب ترین زهرا ماهِ مقیمِ قم،مهتابِ بیت النور در سایه سار توست، سرتاسر دنیا از آه لبریزم، از اشک سرشارم این قطره را دریاب، دریاب ای دریا فهمِ حقیرِ ما،پایین تر از پایین فهمِ بلندِ تو،بالاتر از بالا لبخندِ معصومت،مُهرِ رضایت زد بر شوقِ خواهرها،عشقِ برادرها *با امام رضاعلیه السلام از یک مادرند،موسی بن جعفر فرزندانِ زیادی داره،اما هر دویِ این بزرگواران،هم علی بن موسی الرضا،هم این خانوم،حضرت معصومه سلام الله علیها،از حضرت نجمه اند...مادرشون یه مادرِ بزرگوارِ لذا خیلی بهم علاقه شدید داشتن،تاریخ میگه:بعد از حسین و زینب،دیگه خواهری و برادری مثل این دو نفر ندید،اولین خواهر و برادرِ عالم که دلِ عالم رو زیر و رو کردن،همتون خبر دارید،بعد از سید الشهدا و عقیله ی بنی هاشم،این خواهر و برادر رو مثال می زدن....* تنها به دستِ توست،ای سوره ی انفاق دنیایِ ما امروز،عقبایِ ما فردا ماییم و چشمِ تر،ای چشمه ی کوثر بر ما عطایی کن،از فیضِ اَعطَینا وقتی ضریحت را،با گریه می بوسیم در چشممان پیداست،آن قبرِ ناپیدا باز از تو می گویم،یا حضرتِ زینب باز از تو می خوانم،یا حضرتِ زهرا شاعر:سید محمدجواد شرافت قرار بود بیایی کبوترش باشی دوباره آینه‌ای در برابرش باشی نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی میان راه پرستوی پرپرش باشی *امام رضا منتظر بود،نامه نوشت برا خواهرش،قرار بود بیاد همدمِ برادر بشه،اما به برادر نرسید...* مدینه شهر غریبی برای فاطمه هاست نخواست گم شده‌ای مثل مادرش باشی *خدا رو شکر از مدینه اومدی،به ما یه حرم دادی،به ما اعتبار دادی،دلمون برا قبر مادرمون فاطمه تنگ میشه،لااقل حرم تو بیاییم،اگه شما نبودید ما کجا می رفتیم؟ خدا تو را به دلِ تشنه ی زمین بخشید کتاب روشنی از سوره ی کوثرش باشی به قم رسیدی و گم کرد دست و پایش را چو دید آمده‌ای سایه‌ی سرش باشی *تو مهمون نبودی خانوم،تو صاحب خانه ی مایی،تو ولی نعمت مایی،ما سر سفره ی تو هستیم،شما سایه ی سر مایی،امشب یه سفارش مارو به داداشت امام رضا بکن...آی امام رضایی ها خوب شبی اومدید،خوب جایی اومدی،دلمون برا حرمِ داداشت یه ذره شده..* اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد و تا همیشه تو یاس معطرش باشی کرامتت همه را یاد او می‌اندازد به تو چقدر می‌آید که خواهرش باشی خدا نخواست تو هم با جوادِ کوچکِ او گواهِ رنج نفس‌های آخرش باشی نخواست باز امامی کنار خواهر خود نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی شاعر:قاسم صرافان *از مدینه تا خراسان راه زیاده،نتونستی برسی،مدینه کجا،خراسان کجا...نرسیدی،ندیدی،اما یه خواهری از خیمه زد بیرون،از خیمه تا گودال...از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد: حسین... بی بی جان! ندیدی داداشت فرشایِ حجره رو کنار بزنه،رو خاک دست و پا بزنه،اما عمه تون اومد تو گودال... خانوم جان!اصلاً می رسیدی،اصلاً با جواد الائمه تو حجره هم می رفتی،نهایتاً سر برادرت رو بغل می کردی،سَمِّ شوکران جگر برادرت رو پاره کرده بود،سرش رو بغل می کردی،داداشت جون میداد...بمیرم برا زینب،وقتی رسید دید سر رو بردن،لباس رو بردن،رسید دید داداشش حسین یه جایِ سالم نداره،حسین.... @majmaozakerine