مجلس سوم: «روضه پایانی»
یه وقت دید خرابه نورانی شد بمیرم تا پارچه رو از روی طبق کنار زد اول خیره خیره به سر بابا تماشا می کرد هی صدا می زد
ابه ابه من الذی ایتمنی
بابا من للشعور المنشورات من للعیون الباکیات من للنساء الحاسرات بابا حسرت این همه دختر و بچه ها رو کی آروم کنه ببین دیگه طاقت نداره عمه فقط برا ما زنده مونده هرکی ما رو میزنه عمه سپر میشه
اما طبق نقل ذریعة النجاه تا سرو دید اول سرو گذاشت تو بغلش اولین حرفیم که زد این بود بابا
یا ابتاه من ذا الذی خضبک بدمائک بابا بگو ببینم کی محاسنتو با خون سرت گلگون کرده
بابا بگو ببینم یه سوالی دارم بابا من ذالذی قطع وریدک!
کانال روضه های مکتوب
https://eitaa.com/rozehayemaktoub