🔴 روحیّه ۰۰۰ داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ قسمت صد و نود و دوم ۰۰۰ آخه نمیدونید معلم من یعنی جناب سرگرد معلم خوبی بوده ، خاله مهری با شنیدن این حرف یه لبخند ملیحی زد ُو تا اومد حرف بزنه جناب سرگرد پرید وسط حرفش ُو گفت : خُوبِه خُوبِه حالا دیگه لازم نیست خودت رو پیش این ُو اون شیرین کنی شکرپنیر ؟ خاله مهری پرسید : خُوب حالا این مسابقه چی هست ؟ امیدوارم مسابقه تیراندازی نباشه چون من گفته باشم که از همین آلان بدونید که داداش محمدهادی من اوله چون از بچگی هر وقت بابا یا مامانم میخواستن واسش اسباب بازی بخرن و تنها چیزی که این داداش من انتخاب میکرد تفنگ بود اونم از انواع ُو اقسامش و جالبه چند روز که میگذشت خودش با دستهای خودش دل ُو روده تفنگ رو میریخت بیرون ُو میگفت میخام یه تفنگ فضایی بسازم واسه همین هیچ کدوم از اون تفنگها تا حالا باقی نمونده ، با شنیدن این حرف خاله مهری باز همه ما زدیم زیر خنده ، جناب سروان همونطور که میخندید جواب داد : نه خانم دکتر ؟ مسابقه تیراندازی نیست ولی یه چیزی شبیه اونه ، خاله پرسید : مثلا" چی ؟ عمو جقله سریع تر از جناب سروان جواب داد : مسابقه پرتاب دیسک ، خاله مهری با تعجب پرسید : چی ؟ مسابقه پرتاب دیسک ؟ اونم اینجا داخل اطاق مگه میشه ؟ آقا غضنفر جواب داد : بله که میشه مخصوصا که اگر وزنه دیسکش هم هسته گیلاس باشه ، خاله مهری زد زیر خنده ُو پرسید : هسته گیلاس ؟ چطوری ؟ جناب سروان یه نگاهی به سرگرد انداخت ُو گفت : قرار جناب فرمانده هسته گیلاس رو با هوای فُوت داخل دهنش پرتاب کنه ، جناب سرگرد با غضب خاصی داشت سروان رو نگاه میکرد ُو یه جورایی با چشم و ابرو تهدیدش میکرد ، خانم دکتر تا این حرف رو شنید با اشتیاق خاصی رو کرد به جناب سرگرد ُ و گفت : آفرین داداش ؟ ببینم چیکار میکنی ، خُوب حالا جایزه برنده چی هست ؟ بابا روح اله خندید ُ و گفت : اَگه جناب سرگرد برنده بشه چهار تا کمپوت گیلاس جایزه میگره ، خاله مهری ذوق کرد ُ و گفت : اِ ِ چه خوب داداش از آلان گفته باشم‌که یکی از اون کمپوتها ماله منه چون من کمپوت گیلاس خیلی دوست دارم ، من سریع گفتم : آره عمو ؟ منم گیلاس خیلی دوست دارم پس یکیش هم ماله منه ، بیچاره سرگرد مونده بود چی جواب بده تا اینکه یه هو جواب داد : لابُد یکیش هم ماله آقا روح اله است درسته ؟ جناب سروان تا بابا روح اله بخواد جواب سرگرد رو بده پرید وسط ُ و گفت : البته با محبتی که جناب سرگرد شما دارید حتما" یکیش رو میدید به آقا روح اله و خُوب منم که دوست صمیمی شما هستم ُ و میدونم که شما من رو خیلی دوست داری پس حتما" اون کمپوت چهارم رو هم میدید به من مگه نه ؟ جناب سرگرد یه چِش غوره به سروان رفت ُ و جواب داد : حتما" ، با این دسته گُلی که جنابعالی آلان به آب دادی از من جایزه هم میخای ؟ من اون کمپوت چهارم رو هم بدم به تو پس خودم غاغم ُ و نخودی دیگه نه آقا رضا ؟ جناب سروان خندید ُ و گفت : میدونستم شما خیلی مهربونی ُ و خیلی بخشنده ، سروان رو کرد به عمو جقله ُ و آقا غضنفر ُ و گفت : خوب باید قرعه کشی کنیم تا ببینیم چه کسی اول و چه کسی دوم و چه کسی نوبت سوم هسته اش رو پرتاب کنه اما چطوری قرعه کشی بکنیم ؟ عمو جقله سریع جواب داد این رو بسپار به من ، عمو جقله قوطی کبریتش رو از جیبش درآورد ُ و سه تا چوب کبریت ازش جدا کرد ُ و گفت : من دو تا از این سه تا چوب کبریت رو مِیشکنم هر کسی بتونه چوب کبریت کامل رو از بین انگشت های من بیرون بکشه آخرین نفر هسته اش رو پرتاب میکنه و هر کسی کوتاه ترین چوب کبریت رو از بین انگشت های من دربیاره اول پرتاب میکنه ، عمو جقله این رو گفت ُ و چوب کبریت های لای انگشتاش رو به سمت آقا غضنفر گرفت ، آقا غضنفر یکی از چوب کبریت ها رو بیرون کشید و همه ما دیدیم ‌که آقا غضنفر کوتاه ترین چوب کبریت رو بیرون کشید و قرار شد آقا غضنفر اول نفر پرتاب کننده باشه ، بعد عمو جقله دو تا چوب کبریت دیگه رو به سمت جناب سرگرد گرفت و سرگرد یکی از چوب کبریت ها رو بیرون کشید و همه ما دیدیم که جناب سرگرد چوب کبریت کامل رو بیرون آورد پس قرار شد آقا غضنفر نفر اول باشه و بعد عمو جقله نفر دوم و بعد این دو نفر جناب سرگرد هسته گیلاس رو پرتاب کنن ، آقا غضنفر میوه گیلاس رو گذاشت داخل دهنش ُ و بعد اونکه میوه اش رو خورد هسته اون رو با تمام قدرت پرتاب کرد ، هسته رفت ُ و رفت ُ و یه کاشی مونده به دیوار اطاق افتاد زمین ، بعدش نوبت عمو جقله شد ، عمو جقله میوه گیلاس رو گذاشت داخل دهنش ُ و خودش رو آماده پرتاب کرد ، عمو جقله خیلی هنرمندانه یه نفس عمیق کشید ُ و بعدش با تمام قدرت هسته گیلاسش رو پرتاب کرد ، هسته گیلاس عمو جقله رفت ُ و رفت ُ و با سرعت خورد به دیوار اطاق ُ و حدود ده سانتی دیوار قرار گرفت ، تا اینجا عمو جقله اول بود ُ و آقا غضنفر دوم واسه همین عمو جقله واسه خُرد کردن روحیه جناب سرگرد شروع کرد به ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی