🥀 آفتهای زندگی 32
ادامه ماجرا...
تنها دلیل اومدنم این بود که سعید گفت حساب دین رو از آخوندا و حزباللهی ها جدا کن و انگار همین حرف هم به سعید خیلی چسبیده بود و من گفتم ته دین همین آخوندا هستن دیگه حالا چه اونها رو از دین جدا کنم چه نکنم ولی آخرش به احترام سعید اومدم. ولی الان این حرف شما من رو ترسوند! اگه حرف شما راست باشه تکلیف من و امثال من چیه؟ حاج آقا من واقعیتش تا الان از شما آخوندا و حزباللهی ها خوشم نمیومد و اصلا دوست نداشتم در مورد دین و خدا حرف بزنم چون همه اینها رو الکی و ساخته افکار آخوندا میدونستم، اما تا الان اینجوری به زندگی نگاه نکردم، یعنی زندگی رو همونطور که گفتم فقط همین دنیا میدونستم و باورم این بود که تا تو این دنیا هستم باید خوش بگذرونم و از زندگیم اونجوری که میخوام لذت ببرم، ولی این حرفی که زدید جواب نداره و دهن آدم رو میبنده، آدم رو میترسونه، که اگر واقعا حساب و کتابی باشه! اگر تنهایی و تاریکی قبر که برا سعید گفته بودی واقعیت داشته باشه! من چه خاکی تو سرم کنم! بعضی وقتا بد نیست آدم به این فکر کنه که شاید داره اشتباه میکنه و خلاف اون چیزی که فکر میکنه چیزی باشه که نمیدونه. حاج آقا گفت واقعیتش ترس هم داره جدی نگرفتن زندگی و عاقبتمون ترس داره، خیلی باید حواسمون به افکار و تصمیماتمون باشه، چون بعضی از افکار و تصمیمات و انتخابهامون باعث اشتباهاتی میشه که قابل جبران هست ولی بعضی از افکار و تصمیمات و انتخابهامون باعث اشتباهاتی میشه که قابل جبران که نیست هیچ ویران کننده و نابود کننده هم هست مثل لجبازی
ادامه ماجرا در قسمت بعد...
https://eitaa.com/s69z69