همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز خاطره ای کوتاه: به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود؛ هر چه هول می‌دادند، نمی‌توانستند آن را بیرون بیاورند. شاید حدود ۱۰ نفر از بچه‌ها با هم تلاش کردند اما موفق نشدند، حسین از راه رسید و گفت: این کار من است؛ زحمت نکشید. همه ایستادند و نگاه کردند؛ حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. یکی گفت: تو دعا خواندی! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه، من فقط به ماشین گفتم برو بیرون! ⬅️شهید محمد حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را نشان می‌داد، آن هم جهت قوی شدن ایمان رزمندگان؛ چهره بسیار باصفا، نورانی و زیبایی داشت. 🔹️چشمان برزخی او سال‌های سال باز شده بود اما به هیچکس نمی‌گفت. 🔹️خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات‌ها می‌گفت. 🔹️روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی‌ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود. ✍️حاج‌قاسم وصیت کرد مرا کنار یوسف‌الهی دفن کنید... @s_a_r_d_a_r_a_m