#هوالعشق❤️
سرانجام روز موعود فرا رسیددددد😍
امشب شام خونمون دعوتن😍
آخ جوووون😊
از صبح زود که بلند شدم کل خونه رو خودم تنهایی تمیز کردم...
حتی نمیخوام کسی کمکم بده... خودم میخوام خونه رو آب و جارو کنم که محمدجوادم روش قدم بزاره...😍
خدایا... چقدر این پسر دوس داشتنیه... چقدر معصوم و پاکه نگاهش... چقدر خاصه...😊
خدایا این پسرو بده بهم بقیه دنیا مال تو... فقط اونو بده من...🙏
باعشق همه کارای خونه رو کردم...😍
زره زره قلبمو قاطی گوجه و خیار واسش سالاد درس کردم😍(این اوج جمله عاشقانم بود دیگه😂 از من بیشتر از این توقع نمیره)
این قدر کار کردم که صدای مامانمم در اومده بود
مامان: فائزه مامان خودتی؟😳چقدر کارکن شدی ها😳
_بله مامان جون خودمم مگه من دلم میاد مامانم تنهایی زحمت بکشه همه کارارو انجام بده☺️
فاطی: خدا از ته دلت بشنوه به حق امام جواد😉
_😡بیشعور
حالا همه چیز آمادس برای ورود محمدجوادم😍
حالا نوبت خودمه...😍
یه مانتو کالباسی با روسری ساتن با ترکیب رنگای کالباسی و خاکستری و زرد و صورتی پوشیدم . خودمونیم ها خوشگل شدم😊
ساعت هشت بود که زنگ در به صدا در اومد... قلبم تاپ تاپ میزد😁 آخ قلبم اومد تو دهنم😶
سریع چادر رنگی مو پوشیدم و با خانواده به استقبالشون رفتیم😍
اول حاج خونام بعد حاجی جون اومدن تو... وای چرا درو بستن....😢 پس محمدجواد کوش....😭
علی: عه حاج خانوم جواد کارش درست نشد؟😳
حاج خانوم: نه پسر گلم گفت ان شالله دفعه بعد مزاحمتون میشه...😊
دیگه هیچی از مکان و زمان نمیفهمیدم... چشمام تار شد و دنیا پیش روم سیاه....
فقط یادمه به دست فاطمه چنگ زدم که نیوفتم....
#قسمت_بیست_و_یکم_سید_نیست😭
#دوستانتون_رو_تگ_کنید
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
بامــــاهمـــراه باشــید🌹