طی عملیاتی در سوریه، دو نفر در خانه‌ای زخمی بودند و نزدیک بود داعشی‌ها آنها را بعنوان اسیر ببَرند، جواد سمت نیروها داد زد چه کسی با ما برای نجات آنها می‌آید؟ من و دو نفر دیگر با او رفتیم، همین که رفتیم، پای جواد تیر خورد و زخمی شد، من داشتم داد و فریاد می‌زدم که آهای بیائید نجاتش دهید، الان برادرم شهید می‌شود، جواد گفت: چِته؟ اینقدر داد می‌زنی؟! بعد با لبخندی به شوخی گفت: سیدحسن نصرالله خالی بست؛ این تیره درد داره! (سیدحسن در یکی از سخنرانی‌هایش گفته‌بود شهادت مثل نوشیدنِ آبِ خنک است). جواد هیچوقت سلاح گرم با خود در مناطق عمومی عراق حمل نمی‌کرد، هرچه هم به او می‌گفتیم خطرناک است، جواب می‌داد لازم نیست، هروقت زمان و دقیقه‌ شهادت من برسد، شهید خواهم شد؛ چه باسلاح، چه بی‌سلاح. جواد متواضع بود و خود را جدا از شهروندان نمی‌دانست؛ حتی در پست‌های ایست بازرسی هم در نوبت می‌ماند تا مانند سایر مردم غیرنظامی، بازرسی شود. 🌷 شهید جوادعلی حسناوی🌷 📎 به روایت برادر شهید ╭┅┈┈┈┈┈┈┈╼┅╮ 𑁍▹ ڪپی‌آزادباذڪرصلوات ◃𑁍 𑁍▹ @saberin_shahid_ghafari1◃𑁍 ╰┅╾┈┈┈┈┈┈┈┅╯