اشعار زمینه حضرت مسلم علیه السلام اومده دیگه دمای آخر من شد تموم تو شهر کوفه سفر من هی میخوام خیره بشم به راهت اما از خجالت پایین افتاده سر من گذشته آب از سر من نمونده راه پیش و پس فقط میگم کوفه نیا من توی آخرین نفس اینجا شده مثل قفس برگشته برگ زموونه اینجا شبیه زندونه اشک از تو چشمام روونه حسین جان یه شبه شدم غریب و تک و تنها نارو خورده مسلمت از این نامردا الهی تا قیامت آواره باشن که تورو آواره کردن توی صحرا باور نداشتم یه شبه غریب بشم تو این دیار روضه ی من همین شده زینب و با خودت نیار ای وای امون از روزگار هستند به فکر سر تو نیار آقا دخترتو هو میکنند خواهرتو اهل کوفه دل به دنیاشون سپردن آبروی مسلمو پیش تو بردن وای اگر خیرات بدن نون به یتیمات اینا که نون علی باباتو خوردن اصلا مهم نیست براشون رو خوبیا پا بذارن دختر حیدر و میخوان تو کوچه بازار بیارن حیا و مردی ندارن کوفه به فکر درهمه دردم فقط همین غمه اینجا پر از نامحرمه شاعر:مجتبی صمدی اجرای سبک: @sabkemoharram