📚🌱 نمی‌دانی چه سرنوشتی در انتظارت است. به خانه‌ای کوچک و کلنگی می‌رسی. درِ چوبی‌اش باز است و سر در را چراغانی کرده‌اند. امروز سالروز تولد امام حسین (ع) است. تو انتظار داری صدای جشن و سرور بشنوی، اما از خانه صدای ناله می‌آید. صدای نالهٔ زنی جوان! کالسکه‌ای از راه می‌رسد. مردِ جوان همسرش را به طرف کالسکه می‌آورد تا زود به مریضخانه برساند. حالا تو آن همه ترس را فراموش کرده‌ای. چرا که فکر می‌کنی به زودی ترس بزرگتری به سراغت خواهد آمد، اما صدای اذان می‌آید. ناگهان دریچهٔ سخاوت آسمان گشوده می‌شود، رعدی می‌آید و برقی و... باران! فرش سفید خیابان به زلالی اشک جاری می‌شود در جوی‌ها. آن‌گاه صدای ونگ نوزاد با رعد در هم می‌آمیزد و تو تازه می‌فهمی وقتی بیم و امید به هم بیامیزد، چه پدیدهٔ زیبایی رخ می‌نماید! تو تازه می‌فهمی در این کوچه می‌خواهند درسی به تو بدهند به نام بشارت و انذار... -لوطی‌و‌آتش -شهید‌حسن‌باقری 🕊 @mazhabijdn