♥️ _ قربون این مهربونیت خوب کردی بیدارم کردی وای عزیز دلم برات میکشید _ برو گولم نزن که حسابی ازت گله دارم اگه دلتنگ بودی چرا یه سر نیومدی پیشم ؟ _ عزیز جون میدونی که الان دانشگاهم ، بخدا وقت نمیشه _ خوبه ، خوبه پاشو بیا پایین اون روز و روز بعد بخاطر اومدن عزیز به دانشگاه نرفتم ولی روز دوشنبه دقیقا روزی که با امیر علی کلاس داشتم بعد از زدن یه تیپ خفن وارد دانشگاه شدم وقتی به ورودی دانشگاه رسیدم دوتا پسر از این جوجه تیغیا جلوم سبز شد . _ جووون عجب مالی شماره بدم خانم عصبی غریدم : _ گمشو بینم بابا ، چی تو خودت دیدی ؟ _ از ما به از این باش خانم باهات راه میام اون یکی که تا حالا نظاره گر بود گفت : _ کلاس نیا بابا معلومه اینکاره ای شماره بده هماهنگ کنیم خوش میگذره دیگه از عصبانیت دود از دماغم خارج میشد : _ برو شماره بده به مادرت ، بی شخصیت ، گمشو تا نرفتم حراست رو بیارم همون اولی کیفم رو گرفت و گفت : _ بابا حراست کیلو چند ؟ ناز نیا منکه میدونم از خداته هر کاری کردم نتونستم کیفم رو از دستش بکشم ، هنوز با پسرا درگیر بودم که امیر علی سر رسید : _ چخبره اینجا ؟