: «شوخی‌های بهشت‌آفرین» ✍️پنج‌شنبه بود، و اینجا مطابق همه‌ی پنج‌شنبه‌ها شلوغ و پر از رفت و آمد بچه‌هایی که بصورت افتخاری با مجموعه همکاری می‌کنند. • یکی از همین بچه‌ها در منزلشان غذا پخته بود و آورده بود و همه را مهمان کرده بود. از پله‌ها آمدم پایین که بشینم سر سفره، ناگهان انرژی سنگینی را حس کردم. غذای بسیار خوشمزه‌ای بود اما فضا اصلاً طبیعی نبود. کاملاً متوجه بودم که این گرفتگی از کجاست، اما علّت بوجود آمدنش را نمی‌دانستم. نفوس انسانها چون از یک جنس و ریشه‌اند و وحدت دارند، انقباض یک فرد، توانایی تغییر حال یک جمع و عوض کردن شرایطِ خوب آنرا دارد. • نشستم سر سفره و داشتم فکر می‌کردم اگر شرایط به همین منوال ادامه دار شود کسی از بودن در کنار این سفره لذت نمی‌برد. که یکی از بچه‌ها شروع کرد سر به سر بقیه گذاشتن و شوخی کردن، تا صدای خنده و انبساط آنها بلند شد و کمی از آن حال را تغییر داد.... اما کاملاً نه! • بعد از غذا و جمع شدن سفره، صدایش کردم! گفتم: چه اتفاقی افتاده؟ خواست طفره برود، اما نرفت و گفت..! ✘ گفتم اول بگذریم از مسئله‌ای که این حال را ایجاد کرده، و بعد به آن بپردازیم. مسئله‌ی مهمتر این است که ما اینجا حکم میزبان را داریم برای این بچه‌ها، و حرمت امامزاده را که نگه می‌دارد؟ متولیِ امامزاده! • آنها در خانه‌ای رفت‌و‌آمد می‌کنند که می‌خواهند دویدن و کار کردن و خستگی برای امام را تجربه کنند. انبساط اهل این خانه باید نمایشی از انبساط و آغوش باز امام باشد! شوخی تمیز و درچهارچوب، ابزار دفع شیطان است. و عجیب پسریست آقای فلانی، که چه زیرکانه سعی کرد با شوخی، فضا را کاملاً برای حفظ آرامش و سبکی اینجا حفظ کند. • و خداوند چقدر دوست می‌دارد بنده‌ای را که نمی‌گذارد خاطره‌ی مچاله‌ای از یک مکان یا زمانِ خاص مخصوصاً مکان یا زمان منتسب به اهل بیت علیهم السلام در ذهن کسی باقی بماند. • گفت: هرگز خودم را میزبان فرزندان امام ندیده بودم. از این به بعد بیشتر حواسم را جمع میکنم. montazer.ir 🍃🌸 @sabkezendegikareemane