💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📜
#زندگینامه
💠شهید مدافعحرم غلامعلی تولی
🖍قسمت چهارم
🔹یک سالی بود که به ماموریت در منطقهی زاهدان اعزام میشد و دیگر کمتر در کنار خانوادهاش بود. عید سال ۱۳۹۲ را غلامعلی کنار همکارانش در زاهدان بود. ششم فروردین به خانه آمد و دهروزی را با خانواده و به دید و بازدید و صله رحم از اقوام و آشنایان سپری کرد؛ روز شانزدهم برای شرکت در کلاسهای عقیدتی_سیاسی عازم مشهد شد و پس از یک هفته به خانه بازگشت. چند روز بعد دوباره به زاهدان برگشت و سههفتهای را در آنجا گذراند. این ماموریت زاهدان آخرین ماموریت وی بود. بعد از این ماموریت چهار روزی را در کنار خانواده و فرزندان سپری کرد و روزها در پادگان در جلساتی که مبنی بر دفاع از کشور سوریه برگزار میشد، شرکت میکرد.
🔸سرهنگ کوهی فرمانده یگان۶۰ زرهی عمّار یاسر به ضرورت دفاع از حرم حضرت زینب و حضرت رقیه علیهماالسلام در سوریه و همچنین اطاعت از امر رهبری در این خصوص تاکید میکرد و از میان پاسداران به دنبال داوطلبانی برای این امر الهی بود. از آنجایی که غلامعلی ارادت خاصی به اهلبیت و ائمه اطهار داشت و همیشه برای اسلام و مسلمین نگران بود و در هر کاری حتی سختترین کارها داوطلب میشد، برای این درخواست نیز دستش را بالا برد و اعلام آمادگی کرد. طیّ این مدت، هر شب اخبار را نگاه میکرد و تحولات سوریه را از اخبار گوش میداد؛ بمبگذاریها در سوریه از جمله بمبگذاری آرامگاه حجربنعدی سخت او را ناراحت میکرد و همین امر باعث مصمّمترشدن در رفتنش به سوریه میشد.
🔹روز دوم بود؛ کت و شلوارش را پوشید تا برای گرفتن پاسپورت عکس تهیه کند اما همسرش از همان لحظه که او را در این لباس دید تنش لرزید و در دلش شور و غوغایی به پا شد و نگران از این لباس پوشیدنش بود. آن روز هرچه پرسید «چه شده که این لباسها را پوشیدهای؟ مگر این لباسها را برای دامادی فرزندانت نگرفتهای؟ پس چرا؟!!!» غلامعلی با لبی خندان و چهرهای مهربان به همسرش گفت: «چیزی نیست، فقط میخواهم یکبار با این لباسها بیرون بروم. همین...» در خانه چرخ میزد و با لبخند به همسرش میگفت: «عزیز ببین خوشگل شدم؟... چطوره؟... بهم میاد؟... قشنگ شدهام؟...» اما همسرش با دلی نگران، هیچ نمیگفت و فقط مانع از رفتن غلامعلی میشد که اینبار نرود...
🔸هرچه کرد که غلامعلی آن روز بیرون نرود نشد؛ چندبار از دستش گرفت، حتی در را به رویش بست اما نشد. به گفتهی خود غلامعلی (قبل از شهادت، در تهران به یکی از همکارانش) که میگفت: «مانند حضرت علی علیهالسلام که عمامهاش به در، گیر کرد که آن روز از خانه بیرون نرود، همسرم نیز جلویم را میگرفت که حتی آستین کتم درآمد تا آن روز بیرون نروم.» سرانجام قبل از بیرون رفتن از خانه همسرش را به داخل اتاق صدا زد تا بگوید جریان چیست تا کمی آرام بگیرد؛ همسرش با شنیدن این قضیه نگرانیاش بیشتر شد و کاری جز گریه نداشت. غلامعلی تا جایی که میتوانست او را آرام کرد و به صبر و رفتار زینبی سفارش میکرد.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️
@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•