💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
📜زندگی نامه مهدی آقامحمدی
شهيد محمدي آقا محمدي به سال 1355 در تهران و در خانواده اي مذهبي و متدين ديده به جهان گشود .
🌷شهيد از زبان مادرش :
در كودكي خيلي شلوغ بود و چون اولين فرزند خانواده بود من و پدرش به او نزديكتر بوديم و صميميت بيشتري در بين ما برقرار شده بود . تحصيلاتش را در مدرسه ملاصدرا تمام كرد . كمكم با بزرگتر شدنش به ورزش دوچرخه سواري علاقه نشان مي داد در ابتدا دوچرخه هاي كم قيمت برايش مي خريديم وقتي كه اشتياقش به اين ورزش را ديديم با 50 هزار تومان دوچرخه بهتري گرفتم و بعدها با 70 هزار تومان آخرين دوچرخه را برايش انتخاب كرديم با آن مسابقات زيادي را داد و در چند شهر مقام هاي مختلفي را به دست آورد .مهدي يك بسيج مخلص بود اوايل من از بسيجي شدنش اطلاع نداشتم ، هميشه هنگام شب به من ميگفت مادر يك ساعت بيرون مي روم و بر مي گردم تو نگران من نباش . حدود يك سال بي خبر بودم كه يك روز همسايه ها گفتند كه محمد به همراه چند تن از بچه هاي بسيج يك معتاد را گرفته است وقتي كه از مهدي پرسيدم در جوابم گفت : نه مادر بچه هاي بسيج اين كار را كردهاند و هيچ وقت كارش را آشكار نميكرد و يا زماني كه در مسابقه هاي دوچرخه سواري مدال مي آورد به من و پدرش چيزي نمي گفت و از معذور بودن و اين جور كارها اصلاْ خوشش نمي آمد .
مهدي در زمان جواني ساكت و آرام بود و با بچه هاي كوچه ارتباط زيادي نداشت و فقط بسيج مي رفت و در رشته ورزش دوچرخه سواري دوست هايي را پيدا كرده بود .
بيشتر مواقع به مسجد مي رفت و زماني كه در منزل بود قرآن و نماز مي خواند حتي قبل از سربازي اش هم نماز شب را به جا مي آورد .
به حضرت علي (ع) ارادت خاصي داشت يك روز همه گوبلنهاي قاب شده را برداشت و به جايشان عكس حضرت علي (ع) و ديگر ائمه اطهار (ع) را كه خريده بود داخل آنها قرار داد .از خصوصيات مهدي اين بود كه هميشه قبل از اين كه سفره غذا را پهن كنم او نمازش را خوانده بود و بعد از خوردن غذا از من تشكر مي كرد و همچنين شكر خدا را به جا مي آورد . هميشه خواهرهايش را نصيحت مي كرد و بيشترين سفارشش در مورد حجاب بود .
اخلاق مهدي به گونه اي بود كه كارهاي نيكش را از همه مخفي مي كرد و بيشترين كارهايش را بعد از شهادتش با خبر مي شديم مثلاْ به يكي از دوستانش پول قرض داده بود و ما نمي دانستيم وقتي كه مهدي شهيد شد دوستش آمد و پول قرض گرفته را به ما پس داد .
هميشه روزهايش را مي گرفت و در شب هاي قدر و احياء به مسجد مي رفت و من را هم با خود مي برد و مي گفت مادر بايد همه حرف هاي سخنران را گوش كني و نبايد با ديگران غيبت كسي را بكني . مهدي در دعاها شركت مي كرد و همچنين دعاي جوشن كبير را با ايشان مي خواند .
يك بار به همراه خانواده به زيارت حضرت امام رضا (ع) رفتيم هر كدام از بچه ها در بازار براي خودشان وسايلي گرفتند اما مهدي يك رحل قرآن گرفت و هميشه قرآن را روي آن مي گذاشت و تلاوت مي كرد، حتي يك قرآن بزرگ هم از پدر بزرگش به عنوان هديه گرفته بود و الآن هم آنها را به يادگار دارم و هميشه با نگاه كردن به آنها ياد شهيد مي افتم .
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️
@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝